عشق...؟ p5
عشق...؟ p5
از زبان ات
داشتم میرفتم که یهو
کوک دستمو گرف و مهکم کشید ک افتادم بغلش از پشت بغلم کرد و توی گوشم زمزمه کرد
_چرا انقدر عاشقتم چرا انقدر بهم احساس ارامش میدی چرا چرا چرا
+توعم همین حسو بهم میدی منم نمیدونم چرا (ات تو دلش گفت )
صب کردم ک خوابش ببره وقتی خابید اروم زدم بیرون از بغلش رفتم اتاق خودم و خابیدم
۱هفته بعد از زبان ات
ی ماهمون تموم شد داریم بر میگردیم کره کوک زود تر از همه رفت دلم شور میزد احساس بدی داشتم قراره ی اتفاق بد بیوفته مطمعنم داشتیم میرفتیم سوار اوتوبوس شیم ک منیجر کوک دوید سمتمون و گفت
=کوک تصادف کرده تو ماشین گیر کرده نمیتونن درش بیارن میگم ماشینش چپ کرده
با شنیدن این حرفا سرم گیج رفت داشتم میوفتادم ک لیسا گرفتم ک بدون هیچ حرفی دویدم تو جاده مثل جن دیده ها میدویدم همینجوری میدویدم و می دویدم ک بالاخره رسیدم ب ماشین کوک واقعاگیر کرده بلاخره درش اورد میخواستم برم نزدیک ولی نمیزاشتن ک هلشون دادم رفتم جلو و سرشو بغل کردم و با گریه اروم جوری ک فقطخودم بشنوم گفتم
+کوک.لطفا بیدار شو من هنوز نتونستم بهت بگم چقدر عاشقتم لطفا بیدار شو
بردنش بیمارستان
۳ماه بعد
از زبان منیجر ات
"الان کوک ۳ماهه تو کماس و ات واقعانابود شده لعم گفت عاشقش شده و الان تنها کاری ک میکنه مشروب خوردن سیگار کشیدن ا خونش اصلا نمیره بیرون و تموم کاراشو تعطیل کرده ولی هر شب ساعت ۱ میره بیمارستان پیش کوک و ساعت ۴ برمیگرده واقعا نگران اتم
از زبان ات
مثل همیشه اماده شدم تا برم بیمارستان حمیشه ساعت ۱شب میرم خون اون بار ۱شب بود ک بهم اعتراف کرد تو مستی رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم سمت بیمارستان
چند میم بعد
رسیدیم پیاده شدم رفتم داخل رو تخت خابیده بود رفتم نشستم کنارش رو صندلی و دستشو گرفتم سرمو گذاشتم رو تخت و اروم تشک میریختم ک یهو
از زبان ات
داشتم میرفتم که یهو
کوک دستمو گرف و مهکم کشید ک افتادم بغلش از پشت بغلم کرد و توی گوشم زمزمه کرد
_چرا انقدر عاشقتم چرا انقدر بهم احساس ارامش میدی چرا چرا چرا
+توعم همین حسو بهم میدی منم نمیدونم چرا (ات تو دلش گفت )
صب کردم ک خوابش ببره وقتی خابید اروم زدم بیرون از بغلش رفتم اتاق خودم و خابیدم
۱هفته بعد از زبان ات
ی ماهمون تموم شد داریم بر میگردیم کره کوک زود تر از همه رفت دلم شور میزد احساس بدی داشتم قراره ی اتفاق بد بیوفته مطمعنم داشتیم میرفتیم سوار اوتوبوس شیم ک منیجر کوک دوید سمتمون و گفت
=کوک تصادف کرده تو ماشین گیر کرده نمیتونن درش بیارن میگم ماشینش چپ کرده
با شنیدن این حرفا سرم گیج رفت داشتم میوفتادم ک لیسا گرفتم ک بدون هیچ حرفی دویدم تو جاده مثل جن دیده ها میدویدم همینجوری میدویدم و می دویدم ک بالاخره رسیدم ب ماشین کوک واقعاگیر کرده بلاخره درش اورد میخواستم برم نزدیک ولی نمیزاشتن ک هلشون دادم رفتم جلو و سرشو بغل کردم و با گریه اروم جوری ک فقطخودم بشنوم گفتم
+کوک.لطفا بیدار شو من هنوز نتونستم بهت بگم چقدر عاشقتم لطفا بیدار شو
بردنش بیمارستان
۳ماه بعد
از زبان منیجر ات
"الان کوک ۳ماهه تو کماس و ات واقعانابود شده لعم گفت عاشقش شده و الان تنها کاری ک میکنه مشروب خوردن سیگار کشیدن ا خونش اصلا نمیره بیرون و تموم کاراشو تعطیل کرده ولی هر شب ساعت ۱ میره بیمارستان پیش کوک و ساعت ۴ برمیگرده واقعا نگران اتم
از زبان ات
مثل همیشه اماده شدم تا برم بیمارستان حمیشه ساعت ۱شب میرم خون اون بار ۱شب بود ک بهم اعتراف کرد تو مستی رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم سمت بیمارستان
چند میم بعد
رسیدیم پیاده شدم رفتم داخل رو تخت خابیده بود رفتم نشستم کنارش رو صندلی و دستشو گرفتم سرمو گذاشتم رو تخت و اروم تشک میریختم ک یهو
۹.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.