ادامه p6
ادامه p6
از زبان ات
+کوک لطفا لطفا لطفا فک کن منو ب یادت بیار من واقعا دیگه نمیتونم بدونت تو داری با بی توجهیات منو نابود میکنی لطفا ازت خواهش میکنم منو ب یاد بیار لطفا
ک پریدم بغلش و محکم بغلش کردم و اونم یکم ی گذشت بغلم کرد
_(کوک تو دلش) این بو واقعا برام اشناست انکار این بو باعث میشه ارامش بگیرم یعنی راس میگه من واقعا عاشق ی دختر ۱۴ساله شدم نه امکان نداره
_ات ببین من اکه ترو ب یادم بیارم نمیتونیم باهم باشیم تو ۱۴سالته منم ۲۵ سالمه بنظرت این منطقیه
+از بغلش اومدم برون و داد زدم
+برام مهم نیستتتتتتتتت که چنددددددد سالمهههههههه چراااااا نمیفهمیییی ک عاشقتمممممم
زنگ در خورد کوک درو باز کرد عضا بود ک نامجون گفت
نامجون:اومدیم بهت سر بزنیم دادو بیداد ها ک از خونه میومد رو شنیدیم چیزی شده
بغضم ترکید و داد زدم
+میخواستی چی شعععععععع کسییی ک دوسششششش دارم منوووووو فراموشششش کردههههه
جی هوپ اومد سمتم و منو برد بالکن خونه و گفت
هوپی: ات ما با دکتر حرف زدیم گفت چون زربه ای ب مغزش خورده شک بدی به بدنش وارد کرده به خواطر همینه ترو فراموش کرده ات ببین یکم باید صبر کنی تا بتونه ترو به یاد بیاره
+هوسوک دیگه چقدر باید صب کنم ۳ از اونجا صب کردم ۲هفته هم ار همینجا من دیگه نابود شدم
تهیونگم اومد
ته: ات خوبی؟
+نه خوب نیستم
از زبان نویسنده
ات رو پسرا بردن خونش و دیگه همه رفتن کپیدن ولی ات مثل همیشه تا صب بیدار موند و این بار کوکم تا صب بیدار موند
از زبان ات
+کوک لطفا لطفا لطفا فک کن منو ب یادت بیار من واقعا دیگه نمیتونم بدونت تو داری با بی توجهیات منو نابود میکنی لطفا ازت خواهش میکنم منو ب یاد بیار لطفا
ک پریدم بغلش و محکم بغلش کردم و اونم یکم ی گذشت بغلم کرد
_(کوک تو دلش) این بو واقعا برام اشناست انکار این بو باعث میشه ارامش بگیرم یعنی راس میگه من واقعا عاشق ی دختر ۱۴ساله شدم نه امکان نداره
_ات ببین من اکه ترو ب یادم بیارم نمیتونیم باهم باشیم تو ۱۴سالته منم ۲۵ سالمه بنظرت این منطقیه
+از بغلش اومدم برون و داد زدم
+برام مهم نیستتتتتتتتت که چنددددددد سالمهههههههه چراااااا نمیفهمیییی ک عاشقتمممممم
زنگ در خورد کوک درو باز کرد عضا بود ک نامجون گفت
نامجون:اومدیم بهت سر بزنیم دادو بیداد ها ک از خونه میومد رو شنیدیم چیزی شده
بغضم ترکید و داد زدم
+میخواستی چی شعععععععع کسییی ک دوسششششش دارم منوووووو فراموشششش کردههههه
جی هوپ اومد سمتم و منو برد بالکن خونه و گفت
هوپی: ات ما با دکتر حرف زدیم گفت چون زربه ای ب مغزش خورده شک بدی به بدنش وارد کرده به خواطر همینه ترو فراموش کرده ات ببین یکم باید صبر کنی تا بتونه ترو به یاد بیاره
+هوسوک دیگه چقدر باید صب کنم ۳ از اونجا صب کردم ۲هفته هم ار همینجا من دیگه نابود شدم
تهیونگم اومد
ته: ات خوبی؟
+نه خوب نیستم
از زبان نویسنده
ات رو پسرا بردن خونش و دیگه همه رفتن کپیدن ولی ات مثل همیشه تا صب بیدار موند و این بار کوکم تا صب بیدار موند
۷.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.