ما باس وایسیم این گوشه زیر بارون سگ لرزه بزنیم ، حرف نزنی
ما باس وایسیم این گوشه زیر بارون سگ لرزه بزنیم ، حرف نزنیم با هیشکی ، سیگار بکشیم .
شمام رد شو هیچی نگو ، دکتربازی درنیار. اینجا سالن بزرگ شهره ، اینم یه تئاتره ، مام بازیگرنقش عاشق فراموش شده ایم، حالیته ؟
سخته نقشمون . یه دلبری رو خواستیم ، نخواسته ما رو گذاشته رفته ، عین رفتن جان از بدن ...
رفته بی دلتنگی و بی یاد و بی اصن مُردی یا هستی ، تو بگی یه استیکر داده ، نداده ...
رفته که رفته ، مام انگار درخت دلبسته به آخرین برگ خویش در اوایل پاییز ، منتظر که بیاد . هیچ حرف هم نمیزنیم تو این تئاتر یعنی ما لالیم اصن..
خاک تو سر عاشقی که بعد رفتن دلبر لال نشه . الان خیلی ساله این نقشو بازی میکنیم ، نگاه سفیده موهامون ؟ میبینی ؟ سیاه بود که شروع کردیم . پخته شدیم تو این نقش ...
نه کارگردان و اینا نداره . یعنی راستش از این تئاتر یه نفره هاست . یعنی "خودمونیم ، در عین حال دلبر هم هست ".
سخته واسه تو بفهمی . تو تا حالا آدم برفی شدی وسط تابستون ، که دلبرت بخنده و غمش نباشه تموم شدن تو ؟ نبودی ...
مترسک بودی تو کویر ؟ نبودی ...
واسه همینه که سخته برات این تئاتر مارو بفهمی . مخاطب خاص میخواد...
خلاصه که این قرص و دواهاتو وردار برو ، ما حالمون خوبه . هرکی هم پرسید ما لوت نمیدیم ، میگیم نه بابا دیوونه نبود که ، دکتر بود...
برو یه وقتم دیدی تئاتر ما تموم شد .
قبل تو یه خانوم قشنگی اومد گفت " بیدار شو از خواب آدم ساده ، خبری نیست " .
ما خندیدیم ، گفتیم زکی ، دیوونهای ؟ خندید . قشنگ میخندید ، اما خنده دلبر یه چیز دیگس ، انگار خورشید بخنده اون ته دریا که آسمون و آب هم آغوش میشن...
بیا برو دکتر. یه وقت دلبر از دور نگاهمون
می کنه میبینه داریم با تو حرف میزنیم ، فکر میکنه منفک شدیم از یادش ...
تمرکز ما رو بهم نزن . سرمون همین گرم مُردن باشه بهتره ...
شمام رد شو هیچی نگو ، دکتربازی درنیار. اینجا سالن بزرگ شهره ، اینم یه تئاتره ، مام بازیگرنقش عاشق فراموش شده ایم، حالیته ؟
سخته نقشمون . یه دلبری رو خواستیم ، نخواسته ما رو گذاشته رفته ، عین رفتن جان از بدن ...
رفته بی دلتنگی و بی یاد و بی اصن مُردی یا هستی ، تو بگی یه استیکر داده ، نداده ...
رفته که رفته ، مام انگار درخت دلبسته به آخرین برگ خویش در اوایل پاییز ، منتظر که بیاد . هیچ حرف هم نمیزنیم تو این تئاتر یعنی ما لالیم اصن..
خاک تو سر عاشقی که بعد رفتن دلبر لال نشه . الان خیلی ساله این نقشو بازی میکنیم ، نگاه سفیده موهامون ؟ میبینی ؟ سیاه بود که شروع کردیم . پخته شدیم تو این نقش ...
نه کارگردان و اینا نداره . یعنی راستش از این تئاتر یه نفره هاست . یعنی "خودمونیم ، در عین حال دلبر هم هست ".
سخته واسه تو بفهمی . تو تا حالا آدم برفی شدی وسط تابستون ، که دلبرت بخنده و غمش نباشه تموم شدن تو ؟ نبودی ...
مترسک بودی تو کویر ؟ نبودی ...
واسه همینه که سخته برات این تئاتر مارو بفهمی . مخاطب خاص میخواد...
خلاصه که این قرص و دواهاتو وردار برو ، ما حالمون خوبه . هرکی هم پرسید ما لوت نمیدیم ، میگیم نه بابا دیوونه نبود که ، دکتر بود...
برو یه وقتم دیدی تئاتر ما تموم شد .
قبل تو یه خانوم قشنگی اومد گفت " بیدار شو از خواب آدم ساده ، خبری نیست " .
ما خندیدیم ، گفتیم زکی ، دیوونهای ؟ خندید . قشنگ میخندید ، اما خنده دلبر یه چیز دیگس ، انگار خورشید بخنده اون ته دریا که آسمون و آب هم آغوش میشن...
بیا برو دکتر. یه وقت دلبر از دور نگاهمون
می کنه میبینه داریم با تو حرف میزنیم ، فکر میکنه منفک شدیم از یادش ...
تمرکز ما رو بهم نزن . سرمون همین گرم مُردن باشه بهتره ...
۲۷.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.