cursed bloods 21
گفتم:
-داری برام داستان شب تعریف میکنی؟نگران من نباش خوشبختانه شبا با چشمای باز نمیخوابم..بهم بگو چخبره!
ادامه داد:
-چند وقت پیش اتفاقاتی توی فرانسه افتاد..پادشاه فرانسه توی اوج قدرت و ثروتش خیلی مشکوک فوت شد..
فرانسوی ها بارها به ما نامه دادن و تهدیمون کردن که اگه کار ما بوده خودمون رو لو بدیم..
من با اطمینان تمام این تهمت رو رد کردم،چون من کسی رو نفرستاده بودم باور کن لیارا..
چند روز بعد متوجه شدن مقصر مرگ پادشاه کی بوده..
پسر وزیر المان..و حالا پادشاه خون خوار جدید فرانسوی ها،تهیونگ..در به در دنبال جنگ با ماست.
من براشون توضیح دادم بارها و بارها.. ولی اون فقط دنبال انتقام بود..
پیشنهادی بهش دادم که باعث شد کمی نظرش تغییر کنه..
دسته ی صندلی رو فشردم و سرمو از درد و خشم پایین کردم:
-و ت..تو چه پیشنهادی دادی؟
گفت:
-م..متاسفم دخترم
سرمو بالا کردم و مشت روی صندلیم رو باز کردم:
-د..دخترم؟فکر نمیکنی برای گفتن این کلمه موقعیت خوبی رو انتخاب نکردی؟
سرش پایین بود و به یک ور دیگه نگاه میکرد.. با صدایی خسته و اروم گفت:
-پادشاه تهیونگ داره میاد..
برای انت..انتخاب یکی از دختر های اینجا.. و..و لیارا،من فکر میکنم تو بهترین گزینه باشی برای پایان جنگی که امکان داره جلوی شروعش رو بگیری...
شاید از مقامت دست بکشی یا نکشی نمیدونم واقعا نمیدونم اینا دیگه دست من نیست و این خیلی درد داره..
که تازه دارم میفهمم با زندگیت چیکار کردم..
برو و مردمت رو نجات بده لیارا..
حتی اگه دیگه نتونی این مردم رو ببینی..
چشمام پر از اشک شد و برخلاف خواستم با صدایی پر از اشک گفتم:
-باید جلوشو بگیری..من میدونم بابا با وجود تمام اختلافاتی که داشتیم تو هرجوری هم که شد تموم تلاشتو کردی.. نمیتونی بزاری..
سرشو بالا نکرد ولی من به وضوح داشتم قطره های اشکش رو که دونه دونه چکه میکردن روی برگه های جلوش رو میدیدم.. پادشاه داره برای من اشک میریزه؟
پس ببین چه سرنوشتی دچارم میشه اگه اون مرد بخواد منو انتخاب کنه.. که حتی جولیام اکادور از ترسش داره زار زار جلوم اشک میریزه..
گفتم:
-حداقل محکم پای کاری که کردی وایستا و اعتراف کن مرگ پادشاه قبلی کار تو بوده.. اینطوری یکم هم شانس دارم
با چشمای اشکی نگام کرد:
-هر راهی رو امتحان کردم لیارا..به دروغ هم که شده اعتراف کردم..ولی پادشاهشون خیلی مصممه.. اون تورو میخواد
دیگه صبرم تموم شد و از جام بلند شدم و با خشم وسایل روی میزش رو پرت کردم اونور..
صدای شکستنشون از صدای ترک خوردن قلبم بلندتر نبودن..بودن؟
شرط:۲۰۰تا کامنت و همه ی پارت ها بالای ۸۰تا لایک
-داری برام داستان شب تعریف میکنی؟نگران من نباش خوشبختانه شبا با چشمای باز نمیخوابم..بهم بگو چخبره!
ادامه داد:
-چند وقت پیش اتفاقاتی توی فرانسه افتاد..پادشاه فرانسه توی اوج قدرت و ثروتش خیلی مشکوک فوت شد..
فرانسوی ها بارها به ما نامه دادن و تهدیمون کردن که اگه کار ما بوده خودمون رو لو بدیم..
من با اطمینان تمام این تهمت رو رد کردم،چون من کسی رو نفرستاده بودم باور کن لیارا..
چند روز بعد متوجه شدن مقصر مرگ پادشاه کی بوده..
پسر وزیر المان..و حالا پادشاه خون خوار جدید فرانسوی ها،تهیونگ..در به در دنبال جنگ با ماست.
من براشون توضیح دادم بارها و بارها.. ولی اون فقط دنبال انتقام بود..
پیشنهادی بهش دادم که باعث شد کمی نظرش تغییر کنه..
دسته ی صندلی رو فشردم و سرمو از درد و خشم پایین کردم:
-و ت..تو چه پیشنهادی دادی؟
گفت:
-م..متاسفم دخترم
سرمو بالا کردم و مشت روی صندلیم رو باز کردم:
-د..دخترم؟فکر نمیکنی برای گفتن این کلمه موقعیت خوبی رو انتخاب نکردی؟
سرش پایین بود و به یک ور دیگه نگاه میکرد.. با صدایی خسته و اروم گفت:
-پادشاه تهیونگ داره میاد..
برای انت..انتخاب یکی از دختر های اینجا.. و..و لیارا،من فکر میکنم تو بهترین گزینه باشی برای پایان جنگی که امکان داره جلوی شروعش رو بگیری...
شاید از مقامت دست بکشی یا نکشی نمیدونم واقعا نمیدونم اینا دیگه دست من نیست و این خیلی درد داره..
که تازه دارم میفهمم با زندگیت چیکار کردم..
برو و مردمت رو نجات بده لیارا..
حتی اگه دیگه نتونی این مردم رو ببینی..
چشمام پر از اشک شد و برخلاف خواستم با صدایی پر از اشک گفتم:
-باید جلوشو بگیری..من میدونم بابا با وجود تمام اختلافاتی که داشتیم تو هرجوری هم که شد تموم تلاشتو کردی.. نمیتونی بزاری..
سرشو بالا نکرد ولی من به وضوح داشتم قطره های اشکش رو که دونه دونه چکه میکردن روی برگه های جلوش رو میدیدم.. پادشاه داره برای من اشک میریزه؟
پس ببین چه سرنوشتی دچارم میشه اگه اون مرد بخواد منو انتخاب کنه.. که حتی جولیام اکادور از ترسش داره زار زار جلوم اشک میریزه..
گفتم:
-حداقل محکم پای کاری که کردی وایستا و اعتراف کن مرگ پادشاه قبلی کار تو بوده.. اینطوری یکم هم شانس دارم
با چشمای اشکی نگام کرد:
-هر راهی رو امتحان کردم لیارا..به دروغ هم که شده اعتراف کردم..ولی پادشاهشون خیلی مصممه.. اون تورو میخواد
دیگه صبرم تموم شد و از جام بلند شدم و با خشم وسایل روی میزش رو پرت کردم اونور..
صدای شکستنشون از صدای ترک خوردن قلبم بلندتر نبودن..بودن؟
شرط:۲۰۰تا کامنت و همه ی پارت ها بالای ۸۰تا لایک
- ۲۴.۸k
- ۲۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط