در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
همان شهری که اشک از چشم، کفن از گور می دزدند
در آن شهری که نفرت را به جای عشق میخواهند
همان جایی که نور از چشم و عقل از مغز می دزدند
در آن شهری که پروانه به جای شمع می سوزد
همان شهری که آتش را ز اشک شمع می دزدند
درآن شهری که کافر مؤمن و مؤمن شود کافر
همان جایی که مهر از جانماز باز می دزدند
من از خوش باوری آنجا محبت جستو کردم
در آن شهری که فریاد از دهان باز می دزدند
همان شهری که اشک از چشم، کفن از گور می دزدند
در آن شهری که نفرت را به جای عشق میخواهند
همان جایی که نور از چشم و عقل از مغز می دزدند
در آن شهری که پروانه به جای شمع می سوزد
همان شهری که آتش را ز اشک شمع می دزدند
درآن شهری که کافر مؤمن و مؤمن شود کافر
همان جایی که مهر از جانماز باز می دزدند
من از خوش باوری آنجا محبت جستو کردم
در آن شهری که فریاد از دهان باز می دزدند
۸.۴k
۲۲ آذر ۱۴۰۳