رمان رویای من
رمان رویای من
پارت ۷۸
ارسلان، یه پتو
مسافرتی بود آروم
کشیدم روش تکونی
خورد و دستم و رفت
و یه چیزه نا معلوم
گفت میخواستم پاشم
که دستمو گرفت دیانا
ول کن
دیانا، نو بخوابم
ارسلان، چه چیزای
عجیبی میگفت خوب
خواب بود دیگه بابا
هم رفته بود تو اتاق
استراحت کنه
آروم دستمو از دستش
کشیدم بیرون برش
بالشت اوردم گذاشتم
زیر سرش پتو رو هم
مرتب کردم
... چند ساعت بعد ...
دیانا، از خواب پاشدم دیدم ارسلان داده با
تلفن صحبت میکنه
هر وقت از خواب
پامیشدم صدام لوس
و گرفته میشد گفتم
ارسلان
ارسلان، چرا انقدر
صداشو لوس میکنه
برگشتم بیدار شدی
جانم بگو چیشده
دیانا، بابات کجاست
پارت ۷۸
ارسلان، یه پتو
مسافرتی بود آروم
کشیدم روش تکونی
خورد و دستم و رفت
و یه چیزه نا معلوم
گفت میخواستم پاشم
که دستمو گرفت دیانا
ول کن
دیانا، نو بخوابم
ارسلان، چه چیزای
عجیبی میگفت خوب
خواب بود دیگه بابا
هم رفته بود تو اتاق
استراحت کنه
آروم دستمو از دستش
کشیدم بیرون برش
بالشت اوردم گذاشتم
زیر سرش پتو رو هم
مرتب کردم
... چند ساعت بعد ...
دیانا، از خواب پاشدم دیدم ارسلان داده با
تلفن صحبت میکنه
هر وقت از خواب
پامیشدم صدام لوس
و گرفته میشد گفتم
ارسلان
ارسلان، چرا انقدر
صداشو لوس میکنه
برگشتم بیدار شدی
جانم بگو چیشده
دیانا، بابات کجاست
۵.۹k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.