POV:
POV:
دانشجوی و سرکلاس ریاضی نشستی و داری به توضیحات معلم گوش میدی و مینویسی
ده دیقه تا پایان کلاس مونده بود و تصمیم گرفتی که توی این ده دیقه دیگه به هیچی گوش ندی بجاش تصمیم گرفتی به کراشت که اونم دانشجوی و توی این کلاسه فکر کنی اون پسر خیلی خوشتیپ و جذابیه و خیلی ها از اون خوششون میاد و ولی اون به کسی نگاه نمیکنه و لین برات ناامید کننده بود که بتونی کنار اون باشی
اون جز یه اکیپ ۴ نفرست که از بین اون چهار نفر فقط همین یکشون از بقیه بهتره داشتی بهش فکر میکردی که یهو یادت افتاد اون صبح وقتی که آمدی توی کلاس پشت سرت نشسته
و وقتی یادت افتاد کراشت پشت سرته یکم هول شدی ولی اصلا نشون ندادی که هول شدی و تصمیم گرفتی یه کار دیگه انجام بدی
میخواستی دفتر رو باز کنی تا توضیحات استاد رو بنویسی که بغل دستیت که دوست صمیمته با پاش زد به پات و بهت یه برگه کوچیک مچاله شد داد و گفت باز کنی
تو اون رو باز کردی و و چیزی که توی اون نوشته شده بود از طرف یه پسر دیگه بود که بهت پیشنهاد داده بود باهاش بری سینما اون طرف اسمش رو نوشته بود و شناختیش و توی اون کلاس بود و برگشتی سمت اون پسره که پشت سر کراشت نشسته بود
و باعث میشد کراشت رو ببینی و وقتی که به اون پسر نگاه کردی بهت گفت:
"میای باهم بری سینما"
خواستی جواب اون پسر رو بدی که کراشت به اون پسر گفت:
"قولش رو به یکی دیگه داده"
از اینکه اینو بهش گفت تعجب کردی و کراشت روش رو کرد بهت و گفت:
"دیگه نبینم با کسی قرار بزاری"
اون اینو را اخم بهت گفت
خیلی تعجب کردی و بهش گفتی:
"آخه چرا"
اونم بهت گفت:
"خوشم نمیاد عشقم با پسرای دیگه حرف بزنه چه برسه به اینکه بخواد قرار بزاره"
نویسنده: کراشت رو کراشه عجب:)
نظرتون؟
دانشجوی و سرکلاس ریاضی نشستی و داری به توضیحات معلم گوش میدی و مینویسی
ده دیقه تا پایان کلاس مونده بود و تصمیم گرفتی که توی این ده دیقه دیگه به هیچی گوش ندی بجاش تصمیم گرفتی به کراشت که اونم دانشجوی و توی این کلاسه فکر کنی اون پسر خیلی خوشتیپ و جذابیه و خیلی ها از اون خوششون میاد و ولی اون به کسی نگاه نمیکنه و لین برات ناامید کننده بود که بتونی کنار اون باشی
اون جز یه اکیپ ۴ نفرست که از بین اون چهار نفر فقط همین یکشون از بقیه بهتره داشتی بهش فکر میکردی که یهو یادت افتاد اون صبح وقتی که آمدی توی کلاس پشت سرت نشسته
و وقتی یادت افتاد کراشت پشت سرته یکم هول شدی ولی اصلا نشون ندادی که هول شدی و تصمیم گرفتی یه کار دیگه انجام بدی
میخواستی دفتر رو باز کنی تا توضیحات استاد رو بنویسی که بغل دستیت که دوست صمیمته با پاش زد به پات و بهت یه برگه کوچیک مچاله شد داد و گفت باز کنی
تو اون رو باز کردی و و چیزی که توی اون نوشته شده بود از طرف یه پسر دیگه بود که بهت پیشنهاد داده بود باهاش بری سینما اون طرف اسمش رو نوشته بود و شناختیش و توی اون کلاس بود و برگشتی سمت اون پسره که پشت سر کراشت نشسته بود
و باعث میشد کراشت رو ببینی و وقتی که به اون پسر نگاه کردی بهت گفت:
"میای باهم بری سینما"
خواستی جواب اون پسر رو بدی که کراشت به اون پسر گفت:
"قولش رو به یکی دیگه داده"
از اینکه اینو بهش گفت تعجب کردی و کراشت روش رو کرد بهت و گفت:
"دیگه نبینم با کسی قرار بزاری"
اون اینو را اخم بهت گفت
خیلی تعجب کردی و بهش گفتی:
"آخه چرا"
اونم بهت گفت:
"خوشم نمیاد عشقم با پسرای دیگه حرف بزنه چه برسه به اینکه بخواد قرار بزاره"
نویسنده: کراشت رو کراشه عجب:)
نظرتون؟
۷.۵k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.