پارت پانزدهم زیباترین عشق
دیانا _تو هواپیما بودم هدفون گذاشته بودم و آهنگ دریا دریا دریا من با
گوش میکردم گریم گرفته بود انگار دوست داشتم دوباره
دردش بده درد عشق ولی باید کم کم فراموشش کنم اونم فراموشم میکنه و میره
ارسلان _ دیانا دیانا کجایی
بیدار شدم دیانا یی نبود که دستمو گرفته باشه بابام اومد تو اتاق گفت پسرم خوبی
دیانا کجاست بابا
بابای ارسلان _ من نمیدونم دیروز بود رفت
ارسلان _نگه الان ساعت چنده یه روز گذشته من چرا نفهمیدم
بابای ارسلان _ بابا جون معلومه ولت کرد و رفت
ارسلان _ نه اونجوری نیست میخوام برم ولم کن میخوام برم
بابای ارسلان _ کجااااا
ارسلان _ دنبالش
بابای ارسلان _ با این حالت ببشین
عسلم الان میاد
ارسلان _ چشام گشاد کردمو گفتم
اونو نمیخوام بابا ول کن دیگه روانیم کردی تو قلب من هیچکدومتون جز دیانا
دیانا
نیستین فهمیدی بابا آه ولم کن
بابای ارسلان _ آخه دختره چی داره عاشقشی
ارسلان _ با اون حالم بلند شدم رفتم شرکت به مهدیس زنگ زدم شاید اون بدونه دیانا کجاست زنگ زدم اونم گفت نمیدونم یعنی کجا رفته تنها راهش اینه برم در دم خونشون با ماشین رفتم اینقد گازو فشار دادم دیگه ماشین پرواز میکرد
رفتم دم خونشون زنگ زدم خانمه گفت شما گفتم ارسلان هستم رئیس خانم رحیمی چند روزیه سر کار نیومدن
خانمه _دیانا دیگه کیه (مامان دیانا)
ارسلان _خانم دروغ نگید دیانا دیگه رحیمی
خانمه(مامان دیانا) _برو دم خونه واسنستاده
ارسلان _انقد زنگ زدم درو باز نکرد به دیانا زنگ زدم برنداشت
یعنی تنهام گذاشت نه
حالم بد شد از درد عشقش و افتادم
3ماه بعد
دیانا _دااییی جون پس کامیار کی میاد
داییش _عزیز دایی الان
دیانا _میشه بگی نیاد مگه نمیدونی بدم میاد از همشون
دایی _آخه چرا دختر تو که الان باید کلی دوست پسر داشته باشی نکنه عاشق کسی هستی به دایی بگو
دیانا _با این حرفش یاد ارسلان افتادم و بدو رفتم اتاق دوباره مثل کار هر روزم گریه کردم که چرا ارسلان رو تنها گذاشتم ولی دیگه دیر جواب شده حتما با عسل عروسی کرده
ارسلان _ حالم خیلی بد بود از نبود دیانا زمین و زمانو بهم زدم تا پیداش کنم ولی نبود که نبود
متین _ داداش اون دختره اسکل چی داشت آخه ببین چه دخترایی برات صف کشیدن آخه
ارسلان _لال میشی یا دیوونه بشم
ولم کنید من تا دیانا مو پیدا نکنم آروم نمیشم
نیکا _ من تو تمام این مدت به گفته گفته های دیانا راجب ول کردن عشقش فکر میکردم
البته بیکار ننشستم با تعقیب کردن ارسی تمام اطلاعات شو داشتم میدونستم به علت اون گاوه شب و روز نداره
من نه به ارسلان چیزی میگفتم نه دیانا از دیانا شنفدم میگفت رل زده و ارسی رو فراموش کرده آخه برا چی
ولی میدونستم ارسلان خواب خوراک نداره تصمیم گرفتم برم و به ارسلان بگهم
حمایتم کنید
گوش میکردم گریم گرفته بود انگار دوست داشتم دوباره
دردش بده درد عشق ولی باید کم کم فراموشش کنم اونم فراموشم میکنه و میره
ارسلان _ دیانا دیانا کجایی
بیدار شدم دیانا یی نبود که دستمو گرفته باشه بابام اومد تو اتاق گفت پسرم خوبی
دیانا کجاست بابا
بابای ارسلان _ من نمیدونم دیروز بود رفت
ارسلان _نگه الان ساعت چنده یه روز گذشته من چرا نفهمیدم
بابای ارسلان _ بابا جون معلومه ولت کرد و رفت
ارسلان _ نه اونجوری نیست میخوام برم ولم کن میخوام برم
بابای ارسلان _ کجااااا
ارسلان _ دنبالش
بابای ارسلان _ با این حالت ببشین
عسلم الان میاد
ارسلان _ چشام گشاد کردمو گفتم
اونو نمیخوام بابا ول کن دیگه روانیم کردی تو قلب من هیچکدومتون جز دیانا
دیانا
نیستین فهمیدی بابا آه ولم کن
بابای ارسلان _ آخه دختره چی داره عاشقشی
ارسلان _ با اون حالم بلند شدم رفتم شرکت به مهدیس زنگ زدم شاید اون بدونه دیانا کجاست زنگ زدم اونم گفت نمیدونم یعنی کجا رفته تنها راهش اینه برم در دم خونشون با ماشین رفتم اینقد گازو فشار دادم دیگه ماشین پرواز میکرد
رفتم دم خونشون زنگ زدم خانمه گفت شما گفتم ارسلان هستم رئیس خانم رحیمی چند روزیه سر کار نیومدن
خانمه _دیانا دیگه کیه (مامان دیانا)
ارسلان _خانم دروغ نگید دیانا دیگه رحیمی
خانمه(مامان دیانا) _برو دم خونه واسنستاده
ارسلان _انقد زنگ زدم درو باز نکرد به دیانا زنگ زدم برنداشت
یعنی تنهام گذاشت نه
حالم بد شد از درد عشقش و افتادم
3ماه بعد
دیانا _دااییی جون پس کامیار کی میاد
داییش _عزیز دایی الان
دیانا _میشه بگی نیاد مگه نمیدونی بدم میاد از همشون
دایی _آخه چرا دختر تو که الان باید کلی دوست پسر داشته باشی نکنه عاشق کسی هستی به دایی بگو
دیانا _با این حرفش یاد ارسلان افتادم و بدو رفتم اتاق دوباره مثل کار هر روزم گریه کردم که چرا ارسلان رو تنها گذاشتم ولی دیگه دیر جواب شده حتما با عسل عروسی کرده
ارسلان _ حالم خیلی بد بود از نبود دیانا زمین و زمانو بهم زدم تا پیداش کنم ولی نبود که نبود
متین _ داداش اون دختره اسکل چی داشت آخه ببین چه دخترایی برات صف کشیدن آخه
ارسلان _لال میشی یا دیوونه بشم
ولم کنید من تا دیانا مو پیدا نکنم آروم نمیشم
نیکا _ من تو تمام این مدت به گفته گفته های دیانا راجب ول کردن عشقش فکر میکردم
البته بیکار ننشستم با تعقیب کردن ارسی تمام اطلاعات شو داشتم میدونستم به علت اون گاوه شب و روز نداره
من نه به ارسلان چیزی میگفتم نه دیانا از دیانا شنفدم میگفت رل زده و ارسی رو فراموش کرده آخه برا چی
ولی میدونستم ارسلان خواب خوراک نداره تصمیم گرفتم برم و به ارسلان بگهم
حمایتم کنید
۵۷.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.