پارت 17 زیباترین عشق
ارسلان _ 📱📱📱📱
ارسلان _الو سلام
نماینده تجاری شرکت های بین الملی _الو سلام آقای ارسلان کاشی شما رئیس شرکت بلوندینگ تشریف دارید
ارسلان _بله بفرمایید
آقای _ شما و چند شرکت برتر ایران به یک مهمونی در ترکیه دعوت شدید اونجا مدال شرکتتون رو میدن اگه تشریف نیارید حذف میشید و اینکه حتما هم باید خودتون باشید
ارسلان _ باشه آقا میام
آقای _با معاون شرکتتون هماهنگ میکنیم خدانگه دار
ارسلان _آه اینام وقت گیر آوردن آخه
دیانا کجایییییی دارم دیوونه میشم 😭😭😭😭😭😭😭
مگه نمیدونسی عاشقتم
عسل _ ارسلان سلام همه چی درست شد 5شنبه میریم با هم اینقد ناراحت نباش اون دختر و ول کن
ارسلان _عسل سوزماز برو بیرون
3روز بعد
دیانا _آه با اون خره برم مهمونی داییم دیوونم میکنه آخر دوباره دیروز میگه منم باهاتون میام
الان چی بپوشم صدای در اومد
بیا تو
خدمت گر _ خانم به دستور آقا اومدم حاضرتون کنم
دیانا _هَ الان مگه میخوام برم کجا
خانمه _به دستور جناب باید اون پیرهنتون که سامیار خر
خرید رو بپوشید
دیانا _هه همین موندهپسره هیز یه لباس خریده همه جاش بازه تو دقیقا بگو کجاش بستس
خانمه _جلوش که بازه و بند بند به هم وصلیده و پشتشم همین وضع بدون بند فقط دامنش باز نیست
رنگشم که گلبهی
دیانا _خاک تو
ملاجش میخواد عروسکش بشم
با این حرفم یاد ارسلان
افتادم و بغض کردم 😢
دایی دیانا _دایی جان همینو بپوش سامیار ناراحتیش نسبت
به اینکه چرا این لباسو نپوشید به من گفته منم از لباسه خوشم
نمییاد
ولی
دیانا _باشه دایی
اون لباسو پوشیدم همه جام دیده
آرایشم کردم
یهو یکی در رو زد گفتم کیه گفت سامیار قرمز شدم تا یه چیز بندازم رو خودم اومد داخل
سامیار _چقدر خوشگل شدی دیانا
دیانا _مرسی
سریع اومدم بیرون از اتاق
یهو هوسش جایی نره
ارسلان _ خدا چی میشه برم اونجا و دیانا
اونجا باشه
آرزومه ما با عسل و دوستم رضا و متین و مهدیس ترکیه اومدیم
و دیگه باید کم کم بریم مهمونی آماده شدم هر چند انگیزه ای نداشتم
1ساعت بعد مهمونی
دیانا _با دایی و سام یار تو اونجا بودیم اصلا چیزی ازین مهمونی شرکت ها نمیفهمم رسمین یا عروسی
داشتم میرفتم دایی گفت از ایران یه شرکت میان باید باهاشون سلام احوال پرسی کنیم بریم
من ناخودآگاه یاد ارسلان افتادم گفتم نه بابا اون اینجا چیکار میکنه
یهو گرما دست یکی رو روم هس کردم سامیار بود به خاطر دایی کاری نکردم داشتیم میرفتیم استقبال رسیدیم من با لباسم خجالت میکشیدم بعد سلام دایی سرمو
آوردم بالا
نه نه این ک ک که ارسلان
ارسلان _😦😧😍دیانا پیداش کردم خدا
دیانا _دست سامیار رو محکم از کمرم کندم و با چشمان گریان فرار کردم سامیار عوضی دنبالم اومد
ارسلان _ نه نه نکنه ازدواج کرده آخه چرا خداااااااااااااا
1 ساعت بعد
عسل _ دیانا رو صندلی نشسته بود واقعا لباسش مهشر بود
منو ارسلان و بقیه رو یه میز دیگه ارسلان چشاش فقط رو دیانا زل زده بود و فکر میکرد
دیانا هم بغض کرده بود
همون پسر زشته رفت بالای سکو و گفت میخوام آهنگی به افتخار یکی از کسایی که به شدت عاشقشونم بخونم امید وارم عاشقم شه به دیانا نیگاه میکرد ارسلان نگاهاش به اون پسره مثل انتقام بود
پسره شروع
کرد
کی بهتر از تو که بهترینی تو ماه
زیبای رو زمینی
ارسلان
کوبیدش رو میز بلند شد ما همه دهنمون باز شد رفت پیش میز دیانا
و دستشو گرفت و بردنش همه تعجب کردن و
پسره داد زد
ارسلان و دیانا
ارسلان _دیانا پیدات کردم بهم بگو چرا رفتی چرا چرا
تندی بغلش کردم و گذاشتمش
تو ماشین و فقط گاز دادم تا رسیدیم به مدیترانه پیاده شدم و رفتم
تو ساحل زار زار زدم
دیانا _دلم براش سوخت رفتم
پیشش گفتم
چرا منو آوردی برو پیش عسل جونت حتما الان
تو دنبالم نیومدی اینقد من برات جنبه یک بازی داشتم
ارسلان _نه دیانا برو از هر کی میخوای بپرس اصلا مثل بیمارانی روانی شدم
وقتی
وقتی تنهام گذاشتی
اینگار من فقط میخواستم ازین دنیا برم مگه تو اونجا بودی با داد گفتم شب و روزم یکی شده بود
دیانا یکم عقب رفت از دادم ترسید
دیانا _چرا یعنی تو بخاطر من شب و روز نداشتی من به تو چه من میرم برو با عسلت
ارسلان _نرو دیانا
دیانا _چرا نرم هاااا
ارسلان _چون دیوانه وار عاشقت شدم میفهمی
دیانا _حرفش جرم داد یهو اومد جلو من عقب
نرفتم و سریع لباشو چسبوند به من و محکم
بغلم کرد من چی یعنی این عاشقم بوده نهه یعنی کله این مدت دنبالم بوده
من
محکم تر بوسیدمش
اینقد لب همو گرفتیم تا 5 دقیقه ول نکردیم
زبونشو کشید تو دهنم و محکم تر از قبل بوسید منو منم لبمو از رو لباش بر نداشتم
ارسلان قهقهه میزد و محکم تر از هر وقتی لبمو گرفته بود ولم نمیکرد
ادامه دارع
ارسلان _الو سلام
نماینده تجاری شرکت های بین الملی _الو سلام آقای ارسلان کاشی شما رئیس شرکت بلوندینگ تشریف دارید
ارسلان _بله بفرمایید
آقای _ شما و چند شرکت برتر ایران به یک مهمونی در ترکیه دعوت شدید اونجا مدال شرکتتون رو میدن اگه تشریف نیارید حذف میشید و اینکه حتما هم باید خودتون باشید
ارسلان _ باشه آقا میام
آقای _با معاون شرکتتون هماهنگ میکنیم خدانگه دار
ارسلان _آه اینام وقت گیر آوردن آخه
دیانا کجایییییی دارم دیوونه میشم 😭😭😭😭😭😭😭
مگه نمیدونسی عاشقتم
عسل _ ارسلان سلام همه چی درست شد 5شنبه میریم با هم اینقد ناراحت نباش اون دختر و ول کن
ارسلان _عسل سوزماز برو بیرون
3روز بعد
دیانا _آه با اون خره برم مهمونی داییم دیوونم میکنه آخر دوباره دیروز میگه منم باهاتون میام
الان چی بپوشم صدای در اومد
بیا تو
خدمت گر _ خانم به دستور آقا اومدم حاضرتون کنم
دیانا _هَ الان مگه میخوام برم کجا
خانمه _به دستور جناب باید اون پیرهنتون که سامیار خر
خرید رو بپوشید
دیانا _هه همین موندهپسره هیز یه لباس خریده همه جاش بازه تو دقیقا بگو کجاش بستس
خانمه _جلوش که بازه و بند بند به هم وصلیده و پشتشم همین وضع بدون بند فقط دامنش باز نیست
رنگشم که گلبهی
دیانا _خاک تو
ملاجش میخواد عروسکش بشم
با این حرفم یاد ارسلان
افتادم و بغض کردم 😢
دایی دیانا _دایی جان همینو بپوش سامیار ناراحتیش نسبت
به اینکه چرا این لباسو نپوشید به من گفته منم از لباسه خوشم
نمییاد
ولی
دیانا _باشه دایی
اون لباسو پوشیدم همه جام دیده
آرایشم کردم
یهو یکی در رو زد گفتم کیه گفت سامیار قرمز شدم تا یه چیز بندازم رو خودم اومد داخل
سامیار _چقدر خوشگل شدی دیانا
دیانا _مرسی
سریع اومدم بیرون از اتاق
یهو هوسش جایی نره
ارسلان _ خدا چی میشه برم اونجا و دیانا
اونجا باشه
آرزومه ما با عسل و دوستم رضا و متین و مهدیس ترکیه اومدیم
و دیگه باید کم کم بریم مهمونی آماده شدم هر چند انگیزه ای نداشتم
1ساعت بعد مهمونی
دیانا _با دایی و سام یار تو اونجا بودیم اصلا چیزی ازین مهمونی شرکت ها نمیفهمم رسمین یا عروسی
داشتم میرفتم دایی گفت از ایران یه شرکت میان باید باهاشون سلام احوال پرسی کنیم بریم
من ناخودآگاه یاد ارسلان افتادم گفتم نه بابا اون اینجا چیکار میکنه
یهو گرما دست یکی رو روم هس کردم سامیار بود به خاطر دایی کاری نکردم داشتیم میرفتیم استقبال رسیدیم من با لباسم خجالت میکشیدم بعد سلام دایی سرمو
آوردم بالا
نه نه این ک ک که ارسلان
ارسلان _😦😧😍دیانا پیداش کردم خدا
دیانا _دست سامیار رو محکم از کمرم کندم و با چشمان گریان فرار کردم سامیار عوضی دنبالم اومد
ارسلان _ نه نه نکنه ازدواج کرده آخه چرا خداااااااااااااا
1 ساعت بعد
عسل _ دیانا رو صندلی نشسته بود واقعا لباسش مهشر بود
منو ارسلان و بقیه رو یه میز دیگه ارسلان چشاش فقط رو دیانا زل زده بود و فکر میکرد
دیانا هم بغض کرده بود
همون پسر زشته رفت بالای سکو و گفت میخوام آهنگی به افتخار یکی از کسایی که به شدت عاشقشونم بخونم امید وارم عاشقم شه به دیانا نیگاه میکرد ارسلان نگاهاش به اون پسره مثل انتقام بود
پسره شروع
کرد
کی بهتر از تو که بهترینی تو ماه
زیبای رو زمینی
ارسلان
کوبیدش رو میز بلند شد ما همه دهنمون باز شد رفت پیش میز دیانا
و دستشو گرفت و بردنش همه تعجب کردن و
پسره داد زد
ارسلان و دیانا
ارسلان _دیانا پیدات کردم بهم بگو چرا رفتی چرا چرا
تندی بغلش کردم و گذاشتمش
تو ماشین و فقط گاز دادم تا رسیدیم به مدیترانه پیاده شدم و رفتم
تو ساحل زار زار زدم
دیانا _دلم براش سوخت رفتم
پیشش گفتم
چرا منو آوردی برو پیش عسل جونت حتما الان
تو دنبالم نیومدی اینقد من برات جنبه یک بازی داشتم
ارسلان _نه دیانا برو از هر کی میخوای بپرس اصلا مثل بیمارانی روانی شدم
وقتی
وقتی تنهام گذاشتی
اینگار من فقط میخواستم ازین دنیا برم مگه تو اونجا بودی با داد گفتم شب و روزم یکی شده بود
دیانا یکم عقب رفت از دادم ترسید
دیانا _چرا یعنی تو بخاطر من شب و روز نداشتی من به تو چه من میرم برو با عسلت
ارسلان _نرو دیانا
دیانا _چرا نرم هاااا
ارسلان _چون دیوانه وار عاشقت شدم میفهمی
دیانا _حرفش جرم داد یهو اومد جلو من عقب
نرفتم و سریع لباشو چسبوند به من و محکم
بغلم کرد من چی یعنی این عاشقم بوده نهه یعنی کله این مدت دنبالم بوده
من
محکم تر بوسیدمش
اینقد لب همو گرفتیم تا 5 دقیقه ول نکردیم
زبونشو کشید تو دهنم و محکم تر از قبل بوسید منو منم لبمو از رو لباش بر نداشتم
ارسلان قهقهه میزد و محکم تر از هر وقتی لبمو گرفته بود ولم نمیکرد
ادامه دارع
۱۷.۴k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.