زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_سیزدهم
دیانا _ ولی خیلی دوست دارم ببینمش وقتی لباشو گذاشت رو لبام حس عجیبی داشتم انگار دلم میخواست ول نکنه
وای خدا آخه چرا من باید بهش فکر کنم تا صب با هزار فکر چطوری بخوابم یعنی الان اون تو چه حالیه فردا تو سرکار چیکار کنم
ارسلان _ خدا من عاشق شدم 😳 منیکه به یه دختر نگاهم نمیکردم گریم گرفت دلم خواست دوباره ببینش ولی نمیشد باید بهش بگم عاشقشم آخه چجوری ولم میکنه میره
آخه من رفتارم برای شب اول باهاش درست نبودش حالم خیلی بد بود و حس کردم خیلی داغم حالم تو حال خودم نبود همش به دیانا فکر میکردم رفتم پایین یه قرص استانمینیفون خوردم رفتم اتاقم خوابم نبرد تا صب اینگار حالم یه طوری بودولی اگه نبینمش حالم بدتر میشه باید فردا برم شرکت تا ببینمش اصلا فکرش یه لحظم تنهام نمیگذاشت و تا صب با خودم دعوا میکردم اصلا حالم تو حال خودم نبود
صبح روز بعد
ارسلان _ وای خدا ساعت چنده عه ساعت 7 شده باید برم
رفتم دوش گرفتم حالم اصلا خوب نبود سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین بدون صبحانه شرکت رفتم واقعا دلم میخواست سریع اون قهوه شو بیاره رفتم رسیدم شرکت رفتم اتاقم و منتظر موندم
ساعت 11
دیانا _ 🎵 🎵 🎶 🎶
وای خدا ساعت چنده عه 😮 چرا ساعت 11 شده وای دیرم شد
ارسلان _ چرا نیومد نکنه دیگه نمیخواد بیاد الان دیگه ساعت 11 شده نمیاد یعنی خدا آخه چرا چرا
دیانا _ الان دیگه نرم بهتره
امروز نمیرم
ارسلان _ لعنت چرا نمیاد دیگه واقا هزیون میگفتم حالم بد بود و تب داشتم
عسل _ ارسلان بیام تو چرا جواب نمیدی رفتم داخل دیدم ارسلان افتاده زمین حالش اصلا خوب نیست
بردمش بیرون سوار ماشین بردمش خونشون تبشو داشتم میگرفتم یکسره میگفت میگفت دیانا
دیانا _ الو سلام ارسلان هست آقای منشی
آقای منشی _ سلام خانم راستش ایشون حالشون خیلی بد بود و عسل با خودش برد خونشون تب داشت و هزیون میگفت و و هی میگفت میگفت دیانا
دیانا _ گوشی افتاد از دستم و سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین مامانم گفت کجا اینقد عجله داشتم فقط بدو بدو رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه ارسلان شون زنگ رو اینقدر زدم تا درو باز کنن در باز شد رفتم داخل
💜🤭حمایت کنیددددد
#پارت_سیزدهم
دیانا _ ولی خیلی دوست دارم ببینمش وقتی لباشو گذاشت رو لبام حس عجیبی داشتم انگار دلم میخواست ول نکنه
وای خدا آخه چرا من باید بهش فکر کنم تا صب با هزار فکر چطوری بخوابم یعنی الان اون تو چه حالیه فردا تو سرکار چیکار کنم
ارسلان _ خدا من عاشق شدم 😳 منیکه به یه دختر نگاهم نمیکردم گریم گرفت دلم خواست دوباره ببینش ولی نمیشد باید بهش بگم عاشقشم آخه چجوری ولم میکنه میره
آخه من رفتارم برای شب اول باهاش درست نبودش حالم خیلی بد بود و حس کردم خیلی داغم حالم تو حال خودم نبود همش به دیانا فکر میکردم رفتم پایین یه قرص استانمینیفون خوردم رفتم اتاقم خوابم نبرد تا صب اینگار حالم یه طوری بودولی اگه نبینمش حالم بدتر میشه باید فردا برم شرکت تا ببینمش اصلا فکرش یه لحظم تنهام نمیگذاشت و تا صب با خودم دعوا میکردم اصلا حالم تو حال خودم نبود
صبح روز بعد
ارسلان _ وای خدا ساعت چنده عه ساعت 7 شده باید برم
رفتم دوش گرفتم حالم اصلا خوب نبود سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین بدون صبحانه شرکت رفتم واقعا دلم میخواست سریع اون قهوه شو بیاره رفتم رسیدم شرکت رفتم اتاقم و منتظر موندم
ساعت 11
دیانا _ 🎵 🎵 🎶 🎶
وای خدا ساعت چنده عه 😮 چرا ساعت 11 شده وای دیرم شد
ارسلان _ چرا نیومد نکنه دیگه نمیخواد بیاد الان دیگه ساعت 11 شده نمیاد یعنی خدا آخه چرا چرا
دیانا _ الان دیگه نرم بهتره
امروز نمیرم
ارسلان _ لعنت چرا نمیاد دیگه واقا هزیون میگفتم حالم بد بود و تب داشتم
عسل _ ارسلان بیام تو چرا جواب نمیدی رفتم داخل دیدم ارسلان افتاده زمین حالش اصلا خوب نیست
بردمش بیرون سوار ماشین بردمش خونشون تبشو داشتم میگرفتم یکسره میگفت میگفت دیانا
دیانا _ الو سلام ارسلان هست آقای منشی
آقای منشی _ سلام خانم راستش ایشون حالشون خیلی بد بود و عسل با خودش برد خونشون تب داشت و هزیون میگفت و و هی میگفت میگفت دیانا
دیانا _ گوشی افتاد از دستم و سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین مامانم گفت کجا اینقد عجله داشتم فقط بدو بدو رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه ارسلان شون زنگ رو اینقدر زدم تا درو باز کنن در باز شد رفتم داخل
💜🤭حمایت کنیددددد
۱۹.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.