زیباترین عشق پارت چهاردهم
دیانا _ رفتم از آسانسور بالا خودمم نفهمیدم چرا حالم به خاطر کسی که تنها 11 روز باهاش هستم بد شده
در باز بود رفتم داخل با بابای ارسلان مواجه شدم ناراحت بود سلام کردم سلامم رو خیلی بد داد یهو رفتم اتاق دیدم عسل نشسته کنارش رو تخت عوضی اشغال اینگار زنشه رفتم جلو و گفتم سلام ارسلان منم دیانا اومدم خوبی چرا یهو اینجوری شدی
ارسلان کامل چشاش بسته بود و صدای نفساش میومد صدامو که شنید وقتی گفتم اومدم خوبی شروع کرد به حرف زدن و هزیون گفتن هی میگفت دیانا
منم میخواستم گریه کنم
چشماشو یهو باز کرد و گفت دیانا اومدی
منم لبخندی بهش زدم عسل قرمز شده بود از حرص ارسلان دستشو سمتم دراز کرد منم رد نکردم و گرفتمش و رفتم جای عسل رو تخت نشستم ارسلان گفت همه برید بیرون فقط دیانا اینجا باشه
من هی قند تو دلم آب میشد 🥺
عسل با حرص تمام رفت بیرون و من و ارسلان تنها موندیم
دیانا_ارسلان
ارسلان _جانم
دیانا _انگار واقعا نامزدش بودم یه طور میگفت جان
سریع گفتم خوبی
ارسلان _ نه حالم خیلی بده
دیانا _ 😳
هری دلم ریخت
چرا
ارسلان_راستش الان اگه بهت بگم میزاری میری
دیانا _چی میخوای بگی مگه
ارسلان _ میخوام بگم بگم
دیانا _ دوباره گریش گرفت بهش گفت نمیخواد ارسلان فعلا یکم بخواب منم همینجام تا شب
ارسلان _ میشه میشه شب اینجا بمونی تا صبح پیشم
دیانا _ خوب خوب وایسا ببینم مامانم میزاره ولی نه باید
ارسلان _بمون خواهش میکنم
دیانا _ب ب ب باشه
ارسلان _ممنون
دیانا _واقعا حالش بد بود و چشاش قرمز شده بود دلیلشو میخواستم بدونم شاید رفتار دیشب من که بد بود باعث این شده بود دلم گرفته بود از کارام مدام از چشاش اشک میومد و تو خواباش میگفت دیانا دیانا
یهو در اتاق باز شد متین اومد داخل آروم بهم گفت بیا بیرون منم گفتم باشه الان میام
دیانا _ دستمو ول نمیکرد گفتم میرم کار دارم زود بر میگردم
اومدم از اتاق بیرون رفتم سمت اتاق متین
متین _ببین دیانا کارت عالی بود بدجور داداشمو عاشق کردی ببین به چه روز افتادی
ولی ببین یادت باشه تو نباید عاشقش بشی بعد عقدتون پولتو میگیری و میری
دیانا _ پس دل شکسته داداشت چی میشه نامرد
متین _ هو هو داداشم یکی دیگه رو پیدا میکنه تو فضولی نکن حالا هم برو
دیانا _ واقعا که خاک تو سرت با گریه رفتم تو اتاق ارسلان نشستم یه گوشه و زار زار گریه کردم ارسلان همش هزیون میگفت راستش من عاشق شده بودم عاشق ارسلان ولی اگه ارسلان همه چیز رو بفهمه ولم نمیکنه
خدا آخه این چه سرنوشتی بود
گریه میکردم تا که گوشیم زنگ خورد
برش داشتم مامانم بود گفت دیانا امشب میایی یا تا 12 اونجایی گفتم مامان امشب تا صبح کلا شرکتم گفت
چرا گفتم میخوای عکس بگیرم از کنفرانس امشبمون گفت خیلی خب خل و چل برو ببینم چه کار میکنی
باشه بای تا های مامان جونم
اشکامو پاک کردم و به نیکا زنگ زدم
نیکا _الو سلام عشقم
دیانا _سلام آجی جون
نیکا _کجایی خره
دیانا _ اتاق پیش ارسلان
نیکا _ها عوضی اونجا چه گهی میخوری دختره هرزه
دیانا _خندم گرفت از حرفش 😂😂😂😂
نیکا _ ها بگو زود 😂😂😂😂
دیانا _داستانو تعریف کردیم براش
نیکا _ دیانا فکر میکنم عاشقت شده یه عکس بفرس ببینم میگن درد عشق چجوریه
دیانا _خفه شو 😂😂😂😂
نیکا _بفلس دیگه
دیانا _ باشه عشقم فعلا برم خداحافظ یک عکسم فرستادم تا دیگه ول کنه
تا شب پیش ارسلان بودم غذا هم نخوردم و هی گریه کردم چرا باید عاشق که شدم ول کنم معشوقم رو ارسلان هی هزیون میکرد و گریه میکرد
تا صبح وضعمون همین بود تصمیم گرفتم
😭😭😭😭😭😭😭
دیگه به این ماجرا ادامه ندم بهتره همینجا ارسلان و ول میکنم میرم خاطره نداریم تحمل دورمون آسون تره فوقش سلام 1 ماه درد میکشه
آه لعنت به این زندگی چشام باد کرده بود و آرایشم به گریم خورده بود و چشام سیاه شده بود
تصمیم آخرم رو گرفتم برای مدتی به بهونه تحصیل میرم ترکیه پیش داییم
و اینجوری میشه ارسلان منو ول میکنه مگر اینکه عاشق دیوونه باشد
برای آخرین دفعه دست ارسلان و بوسیدم و از اتاق بیرون برفتم رفتم دسشویی صورتمو شستم و رفتم بیرون خونه
تو راه گریه میکردم و به ارسلان فکر میکردم
بعد مدتی رسیدم
به مامان بابام گفتم دوست دارم برم خارج اونام موافقت خودشونو اعلام کردن و من برای خارج رفتن آماده شده بودم خیلی حالم بد بود واقعا درد عشق خیلی بده نیکام همرام فرودگاه اومد با همه خداحافظی کردم و رفتم ترکیه
اینم یکی دیگه
حمایت کنید
در باز بود رفتم داخل با بابای ارسلان مواجه شدم ناراحت بود سلام کردم سلامم رو خیلی بد داد یهو رفتم اتاق دیدم عسل نشسته کنارش رو تخت عوضی اشغال اینگار زنشه رفتم جلو و گفتم سلام ارسلان منم دیانا اومدم خوبی چرا یهو اینجوری شدی
ارسلان کامل چشاش بسته بود و صدای نفساش میومد صدامو که شنید وقتی گفتم اومدم خوبی شروع کرد به حرف زدن و هزیون گفتن هی میگفت دیانا
منم میخواستم گریه کنم
چشماشو یهو باز کرد و گفت دیانا اومدی
منم لبخندی بهش زدم عسل قرمز شده بود از حرص ارسلان دستشو سمتم دراز کرد منم رد نکردم و گرفتمش و رفتم جای عسل رو تخت نشستم ارسلان گفت همه برید بیرون فقط دیانا اینجا باشه
من هی قند تو دلم آب میشد 🥺
عسل با حرص تمام رفت بیرون و من و ارسلان تنها موندیم
دیانا_ارسلان
ارسلان _جانم
دیانا _انگار واقعا نامزدش بودم یه طور میگفت جان
سریع گفتم خوبی
ارسلان _ نه حالم خیلی بده
دیانا _ 😳
هری دلم ریخت
چرا
ارسلان_راستش الان اگه بهت بگم میزاری میری
دیانا _چی میخوای بگی مگه
ارسلان _ میخوام بگم بگم
دیانا _ دوباره گریش گرفت بهش گفت نمیخواد ارسلان فعلا یکم بخواب منم همینجام تا شب
ارسلان _ میشه میشه شب اینجا بمونی تا صبح پیشم
دیانا _ خوب خوب وایسا ببینم مامانم میزاره ولی نه باید
ارسلان _بمون خواهش میکنم
دیانا _ب ب ب باشه
ارسلان _ممنون
دیانا _واقعا حالش بد بود و چشاش قرمز شده بود دلیلشو میخواستم بدونم شاید رفتار دیشب من که بد بود باعث این شده بود دلم گرفته بود از کارام مدام از چشاش اشک میومد و تو خواباش میگفت دیانا دیانا
یهو در اتاق باز شد متین اومد داخل آروم بهم گفت بیا بیرون منم گفتم باشه الان میام
دیانا _ دستمو ول نمیکرد گفتم میرم کار دارم زود بر میگردم
اومدم از اتاق بیرون رفتم سمت اتاق متین
متین _ببین دیانا کارت عالی بود بدجور داداشمو عاشق کردی ببین به چه روز افتادی
ولی ببین یادت باشه تو نباید عاشقش بشی بعد عقدتون پولتو میگیری و میری
دیانا _ پس دل شکسته داداشت چی میشه نامرد
متین _ هو هو داداشم یکی دیگه رو پیدا میکنه تو فضولی نکن حالا هم برو
دیانا _ واقعا که خاک تو سرت با گریه رفتم تو اتاق ارسلان نشستم یه گوشه و زار زار گریه کردم ارسلان همش هزیون میگفت راستش من عاشق شده بودم عاشق ارسلان ولی اگه ارسلان همه چیز رو بفهمه ولم نمیکنه
خدا آخه این چه سرنوشتی بود
گریه میکردم تا که گوشیم زنگ خورد
برش داشتم مامانم بود گفت دیانا امشب میایی یا تا 12 اونجایی گفتم مامان امشب تا صبح کلا شرکتم گفت
چرا گفتم میخوای عکس بگیرم از کنفرانس امشبمون گفت خیلی خب خل و چل برو ببینم چه کار میکنی
باشه بای تا های مامان جونم
اشکامو پاک کردم و به نیکا زنگ زدم
نیکا _الو سلام عشقم
دیانا _سلام آجی جون
نیکا _کجایی خره
دیانا _ اتاق پیش ارسلان
نیکا _ها عوضی اونجا چه گهی میخوری دختره هرزه
دیانا _خندم گرفت از حرفش 😂😂😂😂
نیکا _ ها بگو زود 😂😂😂😂
دیانا _داستانو تعریف کردیم براش
نیکا _ دیانا فکر میکنم عاشقت شده یه عکس بفرس ببینم میگن درد عشق چجوریه
دیانا _خفه شو 😂😂😂😂
نیکا _بفلس دیگه
دیانا _ باشه عشقم فعلا برم خداحافظ یک عکسم فرستادم تا دیگه ول کنه
تا شب پیش ارسلان بودم غذا هم نخوردم و هی گریه کردم چرا باید عاشق که شدم ول کنم معشوقم رو ارسلان هی هزیون میکرد و گریه میکرد
تا صبح وضعمون همین بود تصمیم گرفتم
😭😭😭😭😭😭😭
دیگه به این ماجرا ادامه ندم بهتره همینجا ارسلان و ول میکنم میرم خاطره نداریم تحمل دورمون آسون تره فوقش سلام 1 ماه درد میکشه
آه لعنت به این زندگی چشام باد کرده بود و آرایشم به گریم خورده بود و چشام سیاه شده بود
تصمیم آخرم رو گرفتم برای مدتی به بهونه تحصیل میرم ترکیه پیش داییم
و اینجوری میشه ارسلان منو ول میکنه مگر اینکه عاشق دیوونه باشد
برای آخرین دفعه دست ارسلان و بوسیدم و از اتاق بیرون برفتم رفتم دسشویی صورتمو شستم و رفتم بیرون خونه
تو راه گریه میکردم و به ارسلان فکر میکردم
بعد مدتی رسیدم
به مامان بابام گفتم دوست دارم برم خارج اونام موافقت خودشونو اعلام کردن و من برای خارج رفتن آماده شده بودم خیلی حالم بد بود واقعا درد عشق خیلی بده نیکام همرام فرودگاه اومد با همه خداحافظی کردم و رفتم ترکیه
اینم یکی دیگه
حمایت کنید
۲۵.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.