فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁸
سوار ماشین شد و به سمت عمارت حرکت کرد
وقتی که جئون نبود، دختر چشماشو باز کرد
آخرین جایی که بود داخل یه اتاق کوچیک درحال زجر کشیدن بود ولی الان روی تخت پانسمان شده اَست
به سختی رو تخت نشست و به اطراف نکن
گیج، بَنگ بود که کجاس و اینجا چیکار میکنه
لباسی که تنش بود یه تیشرت سفید نیم اسینه و شلوار پاش نیست و فقط لباس زیره
پتو رو دور خودش پیچید که در اتاق باز شد
قامت جونگکوک در چار چوب در نمایان شد
" اوح بیدار شدی؟ "jk
در پشت سرش بست و روی صندلی کنار ا.ت نشست
" حالا بهتره؟ "jk
" اعم..خوبم "a.t
" خوب که نیستی ولی فکر کنم از اول موقع بهتری(لبخند) "jk
دختر لبخندی زد گفت
" اره "a.t
به جونگکوک نگاه کرد
" اینجا چیکار میکنم؟ "a.t
" امدم دنبالت بعد اوردمت اینجا و دکتر رو خبر کردم "jk
"مَرده چیشد؟ "a.t
" مَرده؟ "jk
" اره فکر کنم فامیلیش لی بود "a.t
" اونو ول کن، اصلا چرا میپرسی؟ "jk
"میخواستم بدونم کجاس؟ "a.t
" اونو ولش کن، گشنته؟ "jk
" نه زیاد "a.t
" بزار به خدمه بگم برات چیزی درست کنن "jk
بلند شد و بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با سینهای غذای به اتاق امد
روی صندلی نشست
سینهی رو روی پاش گذاشت
قاشق رو برداشت و داخل ظرف سوپ برد و برش کرد
چون داغ بود فوتش کرد و جلوی دهان دختر برد
لبخندی زدو گفت
" خودم میتونم بخورم "a.t
"نمیشه خودم بهت غذا میدم "jk
خندهای کرد باشهای گفت
جونگکوک قاشق رو داخل دهان دختر گذاشت و بهش غذا داد
" دیگه نمیتونم بخورم جونگکوک، بابت غذا ممنونم "a.t
"اگه چیزی خواستی بگو "jk
"تا الانم خیلی بهم گفت کردی "a.t
پتو رو کنار زد خواست از روی تخت بلند بشه
"چیکار میکنی؟ "jk
" میخوام برم "a.t
" بری؟ کجا؟ "jk
" خونهای خودم "a.t
"نمیشه بخواب "jk
"چرا؟ "a.t
" باید ازت مراقبت کنم دیگه پیش خودم میمونی "jk
" پیش تو میمونم؟ "a.t
"اره حالا استراحت کن "jk
"ولی نمیشه "a.t
" چرا؟ "jk
" نمیشه که خونهای تو بمونم "a.t
"چرا که نشه میشه حالا استراحت کن "jk
"ولی..." a.t
جونگکوک پرید وسط حرفش
" ولی نداریم باید خوب استراحت کنی حالا بخواب "jk
" نمیشه "a.t
" ا.ت با من بحث نکن بخواب تو که میدونی نمیزارم بری "jk
"آخه..."a.t
" بخواب حرف نباشه "jk
دختر روی تخت نشست و جونگکوک پتو رو روش کشید
"نیازی نیست "a.t
" اگه چیزی خواستی بهم بگو "jk
"باشه میگم "a.t
part⁸
سوار ماشین شد و به سمت عمارت حرکت کرد
وقتی که جئون نبود، دختر چشماشو باز کرد
آخرین جایی که بود داخل یه اتاق کوچیک درحال زجر کشیدن بود ولی الان روی تخت پانسمان شده اَست
به سختی رو تخت نشست و به اطراف نکن
گیج، بَنگ بود که کجاس و اینجا چیکار میکنه
لباسی که تنش بود یه تیشرت سفید نیم اسینه و شلوار پاش نیست و فقط لباس زیره
پتو رو دور خودش پیچید که در اتاق باز شد
قامت جونگکوک در چار چوب در نمایان شد
" اوح بیدار شدی؟ "jk
در پشت سرش بست و روی صندلی کنار ا.ت نشست
" حالا بهتره؟ "jk
" اعم..خوبم "a.t
" خوب که نیستی ولی فکر کنم از اول موقع بهتری(لبخند) "jk
دختر لبخندی زد گفت
" اره "a.t
به جونگکوک نگاه کرد
" اینجا چیکار میکنم؟ "a.t
" امدم دنبالت بعد اوردمت اینجا و دکتر رو خبر کردم "jk
"مَرده چیشد؟ "a.t
" مَرده؟ "jk
" اره فکر کنم فامیلیش لی بود "a.t
" اونو ول کن، اصلا چرا میپرسی؟ "jk
"میخواستم بدونم کجاس؟ "a.t
" اونو ولش کن، گشنته؟ "jk
" نه زیاد "a.t
" بزار به خدمه بگم برات چیزی درست کنن "jk
بلند شد و بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با سینهای غذای به اتاق امد
روی صندلی نشست
سینهی رو روی پاش گذاشت
قاشق رو برداشت و داخل ظرف سوپ برد و برش کرد
چون داغ بود فوتش کرد و جلوی دهان دختر برد
لبخندی زدو گفت
" خودم میتونم بخورم "a.t
"نمیشه خودم بهت غذا میدم "jk
خندهای کرد باشهای گفت
جونگکوک قاشق رو داخل دهان دختر گذاشت و بهش غذا داد
" دیگه نمیتونم بخورم جونگکوک، بابت غذا ممنونم "a.t
"اگه چیزی خواستی بگو "jk
"تا الانم خیلی بهم گفت کردی "a.t
پتو رو کنار زد خواست از روی تخت بلند بشه
"چیکار میکنی؟ "jk
" میخوام برم "a.t
" بری؟ کجا؟ "jk
" خونهای خودم "a.t
"نمیشه بخواب "jk
"چرا؟ "a.t
" باید ازت مراقبت کنم دیگه پیش خودم میمونی "jk
" پیش تو میمونم؟ "a.t
"اره حالا استراحت کن "jk
"ولی نمیشه "a.t
" چرا؟ "jk
" نمیشه که خونهای تو بمونم "a.t
"چرا که نشه میشه حالا استراحت کن "jk
"ولی..." a.t
جونگکوک پرید وسط حرفش
" ولی نداریم باید خوب استراحت کنی حالا بخواب "jk
" نمیشه "a.t
" ا.ت با من بحث نکن بخواب تو که میدونی نمیزارم بری "jk
"آخه..."a.t
" بخواب حرف نباشه "jk
دختر روی تخت نشست و جونگکوک پتو رو روش کشید
"نیازی نیست "a.t
" اگه چیزی خواستی بهم بگو "jk
"باشه میگم "a.t
۱۰.۶k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.