+لازم نیس دیگه زیاده رویه بخرمش
+لازم نیس دیگه زیاده رویه بخرمش
خواستم از کنارش رد بشم که دستش و زد به اون دستم که تو گچ بود ناخداگاه بلند گفتم
+اخ
اینو که گفتم دستش و ازم کشید انقدر مغروره حتی یه عذر خواهی خشک و خالی نکرد البته چرا باید بکنه خیلی دستم درد اومد اون بسته مداد رنگی و انداخت تو سبد
_بریم حساب کنیم باید برم شرکت کلی کار دارم
+با بغض که از درد دستم به وجود اومده بود گفتم
+باشه
وسایل ها رو حساب کرد بعد منو برد خونه میخواستم یکم خودم و با رنگ و نقاشی خودم و سر گرم کنم که نشد
بعد از اینکه از خونه رفت بیرون وسایلای لازم و بردم بیرون تو حیاط
حیاطش خیلی قشنگ بود نشستم روی یه چهار پایه شروع کردم به رنگ قاطی کردن و کشیدن منظره ی روبه روم حداقل تونست یکم حالم و خوب کنه
داشتم نقاشی میکشیدم که اجوما با یه سینی اومد سمتم و با لبخند گفت
&باید قرصاتون و بخورید
+باشه بزار رو این صندلی میخورم
&ولی اقا گفت باید مطمئن بشم میخورید
+باش
قرصا رو خوردم اجوما از اونجا رفت من دوباره رفتم تو دنیای نقاشی که یاد مامان افتادم که همیشه از نقاشی هام تعریف میکرد اشک تو چشمام حلقه زد و شروع کردم به گریه کردن
من همیشه اروم گریه میکردم همونطور که داشتم رنگا رو قاطی میکردم و گریه میکردم گفتم
+کجایی ببینی شوهرت دخترت و فروخت
از بغض زیاد قلبم داشت منفجر میشد دیگه جوری شده بود که دیگه نقاشی هم حالم و خوب نمیکرد از روی صندلی بلند شدم و رفتم نزدیک در زیر زمین که پشت ساختمون بود و گریه کردم
گریه کردم برای بدبختیم
برای دست شکستم
برای حالم
بخاطر قرصا خوابم گرفته بود یهو خوابم برد
ویو جیمین
سر شب بود اومدم خونه دیدم ات نیس کل خونه رو زیر رو کردم وسایل نقاشیش
بود ولی خودش نبود که یهو یکی از بادیگاردا داد زد
×قربان پیداش کردیم
دویدم رفتم دیدم خوابش برده بود خیلی از دستش عصبانی بودم زدم تو گوشش از خواب پرید
_اینجا چه قلطی میکنی؟(داد)
+...
_باتوعم مثل اینکه هوس کردی بری زیر زمین؟
+....
_دستم سالمشو کشیده سم در زیر زمین هوا سرد بود و داشت میلرزید البته زیر زمین سرد بود انداختمش اونجا و در و بستم بدنش داشت میلرزید اهمیتی ندادم
در و قفل کردم و با داد گفتم
_دفعه دیگه غلطی کنی از خونه دور بشی
میکشمت
+داشتم میلرزیدم دستم داشت تیر میکشید اهمیتی ندادم انگار من به دنیا اومده بودم که فقط درد بکشم از درد و سرما بیهوش شدم
_صبح فردا ات و اوردم بدنش یخ بود جای کتکم و صورتش مونده بود اهمیتی ندادم
دوبار صداش زدم جواب نداد گوشم و رو قلبش گذاشتم ضعیف میزد ترسیدم نکنه از سرما بمیره کتم و پوشیدم گذاشتمش تو ماشین....
خواستم از کنارش رد بشم که دستش و زد به اون دستم که تو گچ بود ناخداگاه بلند گفتم
+اخ
اینو که گفتم دستش و ازم کشید انقدر مغروره حتی یه عذر خواهی خشک و خالی نکرد البته چرا باید بکنه خیلی دستم درد اومد اون بسته مداد رنگی و انداخت تو سبد
_بریم حساب کنیم باید برم شرکت کلی کار دارم
+با بغض که از درد دستم به وجود اومده بود گفتم
+باشه
وسایل ها رو حساب کرد بعد منو برد خونه میخواستم یکم خودم و با رنگ و نقاشی خودم و سر گرم کنم که نشد
بعد از اینکه از خونه رفت بیرون وسایلای لازم و بردم بیرون تو حیاط
حیاطش خیلی قشنگ بود نشستم روی یه چهار پایه شروع کردم به رنگ قاطی کردن و کشیدن منظره ی روبه روم حداقل تونست یکم حالم و خوب کنه
داشتم نقاشی میکشیدم که اجوما با یه سینی اومد سمتم و با لبخند گفت
&باید قرصاتون و بخورید
+باشه بزار رو این صندلی میخورم
&ولی اقا گفت باید مطمئن بشم میخورید
+باش
قرصا رو خوردم اجوما از اونجا رفت من دوباره رفتم تو دنیای نقاشی که یاد مامان افتادم که همیشه از نقاشی هام تعریف میکرد اشک تو چشمام حلقه زد و شروع کردم به گریه کردن
من همیشه اروم گریه میکردم همونطور که داشتم رنگا رو قاطی میکردم و گریه میکردم گفتم
+کجایی ببینی شوهرت دخترت و فروخت
از بغض زیاد قلبم داشت منفجر میشد دیگه جوری شده بود که دیگه نقاشی هم حالم و خوب نمیکرد از روی صندلی بلند شدم و رفتم نزدیک در زیر زمین که پشت ساختمون بود و گریه کردم
گریه کردم برای بدبختیم
برای دست شکستم
برای حالم
بخاطر قرصا خوابم گرفته بود یهو خوابم برد
ویو جیمین
سر شب بود اومدم خونه دیدم ات نیس کل خونه رو زیر رو کردم وسایل نقاشیش
بود ولی خودش نبود که یهو یکی از بادیگاردا داد زد
×قربان پیداش کردیم
دویدم رفتم دیدم خوابش برده بود خیلی از دستش عصبانی بودم زدم تو گوشش از خواب پرید
_اینجا چه قلطی میکنی؟(داد)
+...
_باتوعم مثل اینکه هوس کردی بری زیر زمین؟
+....
_دستم سالمشو کشیده سم در زیر زمین هوا سرد بود و داشت میلرزید البته زیر زمین سرد بود انداختمش اونجا و در و بستم بدنش داشت میلرزید اهمیتی ندادم
در و قفل کردم و با داد گفتم
_دفعه دیگه غلطی کنی از خونه دور بشی
میکشمت
+داشتم میلرزیدم دستم داشت تیر میکشید اهمیتی ندادم انگار من به دنیا اومده بودم که فقط درد بکشم از درد و سرما بیهوش شدم
_صبح فردا ات و اوردم بدنش یخ بود جای کتکم و صورتش مونده بود اهمیتی ندادم
دوبار صداش زدم جواب نداد گوشم و رو قلبش گذاشتم ضعیف میزد ترسیدم نکنه از سرما بمیره کتم و پوشیدم گذاشتمش تو ماشین....
۱۳.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.