فیک تهیونگ
فیک تهیونگ
پارت7
*ویو تهیونگ*
خیلی وقت بود بهش زل زدم نگاهم رو ازش دزدیم و گفتم:
_چرا پیش پلیس نمیری ؟ تو مافیا هارو دوست داری(لحن مسخره)
+اولن اینکه پلیس براچی برم من فقط یه چند ساعتی مهمونتون بودم دومن من عاشق مافیاهام و اینکه من داییم مافیاس و منم یه چیزایی بلدم
یکی از ابرو هامو بالا انداختم پس این دختر فرق داشت والا ما هرچی دختر دیدیم که خانواده شون مافیا بودن ولی خودشون...هه ... مثل لیا ان خیانت کار و هر*زه
انقدر غرق این فکر شدم که ندیدم نیم ساعته این حنا دختری در مزرعه دستشو جلو چشمام میچرخونه و میگه :
_الووو داداش هستی تلفن رو گوشاته
دستشو اوردم پایین و فاصه رو کم کردم در حدی که نفساش به صورتم میخورد انتظار داشتم خودشو عقب بکشه یل متعجب بشه ولی هیچ کاری نکرد و خیلی مغرور و با شجاعت تو چشمام زل زد
اروم گفتم:
_من اینجام ولی تو کیس خوبی برای دستیار من شدن هستی
اونم مثل من جواب داد :
_عالیه....ولی اگه نیای تو حلقم
خیلی میخواستم بسنجمش و ببینم که مثل دخترای دیگه هست یا نه پس گفتم:
_اره میخوام بیام تو حلقت بیام
داشتم فاصله رو کم میکردنم گه اروم گفت:
_بزار من بیام تو حلقت زحمت نکش
هه درسته اینم لنگه لیاس با دردی که تو دماغم پیچید رفتم اونور اوه اوه خون داره میاد
الان این کوچولو با کلش زدتو دماغم اههههه لعنتی
کوک رو صدا زدم تا بیاد و این خروس جنگی رو ببره به اتاقی که براش اماده کردن
میخوام کاری کنم که زیر دستم باشه خوبه یع علاقه ای هم داره نمیتونم ولش کنم بره چون ممکنه من لو بده پس زیر دست خودم مافیاش میکنم
*ویو ا.ت*
این پسره نچسب چه پروعه داره میاد داخل محکم با کله زدم تو دماغش که رفت اونور و به اون پسره که کوک بود گفت منو ببره اتاقم....اتاقم؟
مثل اینکه واقعا میخواد منو زیر دست خودش کنه کله خراب
خوب ا.ت جون ضمن تشکر از کسانی که در خاکسپاریت یاری دادن بار دیگر عرض تشکر داریم
این جذابم منو برد تو اتاقی که اون چلغوز گفته بود من واردش شدم و اونم پشت سرم اومد و گفت :
_های بیبی من جونگ کوکم که کوک صدام میکنن اینجا اتاق توعه و از الان تو اینجا زندگی میکنی تو قراره دستیار تهیونگ باشی قانون این خونه رو هم میگم بت
و دستشو سمتم دراز کرد منم دستشو گرفت محکم منو انداخت رو تخت و خودشم نشست کنارم و شروع کرد صحبت کردن:
_خوب ا.ت اگه نمیدونی چرا اینجایی و اون دیو برات توضیح نداد میگم بت راستش دیروز که تو توپارک بودی چای خونتون این دیو بی شاخ داشته مواد جا به جا میکرده یکی از بادیگارد های تهیونگ یعنی همون پسره که باهات صحبت کرد جلو خونه شما یکی رو کشت و ما فکر کردیم تو مارو دیدی و ترو اوردیم اینجا ولی چند دیقه پیش متوجه شدیم کسی که دیدیم تو نبودی...
ادامه دارد.......
پارت7
*ویو تهیونگ*
خیلی وقت بود بهش زل زدم نگاهم رو ازش دزدیم و گفتم:
_چرا پیش پلیس نمیری ؟ تو مافیا هارو دوست داری(لحن مسخره)
+اولن اینکه پلیس براچی برم من فقط یه چند ساعتی مهمونتون بودم دومن من عاشق مافیاهام و اینکه من داییم مافیاس و منم یه چیزایی بلدم
یکی از ابرو هامو بالا انداختم پس این دختر فرق داشت والا ما هرچی دختر دیدیم که خانواده شون مافیا بودن ولی خودشون...هه ... مثل لیا ان خیانت کار و هر*زه
انقدر غرق این فکر شدم که ندیدم نیم ساعته این حنا دختری در مزرعه دستشو جلو چشمام میچرخونه و میگه :
_الووو داداش هستی تلفن رو گوشاته
دستشو اوردم پایین و فاصه رو کم کردم در حدی که نفساش به صورتم میخورد انتظار داشتم خودشو عقب بکشه یل متعجب بشه ولی هیچ کاری نکرد و خیلی مغرور و با شجاعت تو چشمام زل زد
اروم گفتم:
_من اینجام ولی تو کیس خوبی برای دستیار من شدن هستی
اونم مثل من جواب داد :
_عالیه....ولی اگه نیای تو حلقم
خیلی میخواستم بسنجمش و ببینم که مثل دخترای دیگه هست یا نه پس گفتم:
_اره میخوام بیام تو حلقت بیام
داشتم فاصله رو کم میکردنم گه اروم گفت:
_بزار من بیام تو حلقت زحمت نکش
هه درسته اینم لنگه لیاس با دردی که تو دماغم پیچید رفتم اونور اوه اوه خون داره میاد
الان این کوچولو با کلش زدتو دماغم اههههه لعنتی
کوک رو صدا زدم تا بیاد و این خروس جنگی رو ببره به اتاقی که براش اماده کردن
میخوام کاری کنم که زیر دستم باشه خوبه یع علاقه ای هم داره نمیتونم ولش کنم بره چون ممکنه من لو بده پس زیر دست خودم مافیاش میکنم
*ویو ا.ت*
این پسره نچسب چه پروعه داره میاد داخل محکم با کله زدم تو دماغش که رفت اونور و به اون پسره که کوک بود گفت منو ببره اتاقم....اتاقم؟
مثل اینکه واقعا میخواد منو زیر دست خودش کنه کله خراب
خوب ا.ت جون ضمن تشکر از کسانی که در خاکسپاریت یاری دادن بار دیگر عرض تشکر داریم
این جذابم منو برد تو اتاقی که اون چلغوز گفته بود من واردش شدم و اونم پشت سرم اومد و گفت :
_های بیبی من جونگ کوکم که کوک صدام میکنن اینجا اتاق توعه و از الان تو اینجا زندگی میکنی تو قراره دستیار تهیونگ باشی قانون این خونه رو هم میگم بت
و دستشو سمتم دراز کرد منم دستشو گرفت محکم منو انداخت رو تخت و خودشم نشست کنارم و شروع کرد صحبت کردن:
_خوب ا.ت اگه نمیدونی چرا اینجایی و اون دیو برات توضیح نداد میگم بت راستش دیروز که تو توپارک بودی چای خونتون این دیو بی شاخ داشته مواد جا به جا میکرده یکی از بادیگارد های تهیونگ یعنی همون پسره که باهات صحبت کرد جلو خونه شما یکی رو کشت و ما فکر کردیم تو مارو دیدی و ترو اوردیم اینجا ولی چند دیقه پیش متوجه شدیم کسی که دیدیم تو نبودی...
ادامه دارد.......
۸.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.