رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۲۴

ارسلان: دستمو به سمت سرش بردم گریه نکن

دیانا: من خیلی بد بختم خیلی ای کاش من اصلا نبودم که برای آدمای این دنیا دردسر درست کنم

ارسلان: اینجوری نگو هر انسانی به خاطر یه چیزی روی این زمین هست بعدشم بد بخت نیستی

دیانا: پس چیم
دیدگاه ها (۶)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۵ارسلان:تو خیلی ارزش مندی دیانا:...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۶ارسلان: دستمال و رو بینیم گذاشت...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۳امیر:من به زورم که شده اون دختر...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۲مرده:میخوام این دختره خیره سر و...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت های ۱۰۷و۱۰۸دیانا: از اخمی که کرده بود خندم...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط