رمان زیبا تر از الماس
رمان زیبا تر از الماس
پارت ۲۵
ارسلان:تو خیلی ارزش مندی
دیانا: نه
ارسلان: چرا هستی
دیانا: سرمو بالا گرفتم و گفتم چیشد
ارسلان: هیچی
دیانا: به صورتش اشاره کردم و گفتم چیزی نبود که با این صورت برگشتی خون بینیش داشت میرفت تو دهنش که دستمو زیرش گرفتم
ارسلان: بهت میگم پاشو صورتتو بشور بیا
دیانا: با پاهای لرزون به سمت سرویس رفتم
ارسلان: بلند شدم به زور رفتم سمت مبل
دیانا: وقتی اون مدلی دیدمش هزار بار به خودم لعنت فرستادم
پارت ۲۵
ارسلان:تو خیلی ارزش مندی
دیانا: نه
ارسلان: چرا هستی
دیانا: سرمو بالا گرفتم و گفتم چیشد
ارسلان: هیچی
دیانا: به صورتش اشاره کردم و گفتم چیزی نبود که با این صورت برگشتی خون بینیش داشت میرفت تو دهنش که دستمو زیرش گرفتم
ارسلان: بهت میگم پاشو صورتتو بشور بیا
دیانا: با پاهای لرزون به سمت سرویس رفتم
ارسلان: بلند شدم به زور رفتم سمت مبل
دیانا: وقتی اون مدلی دیدمش هزار بار به خودم لعنت فرستادم
- ۴.۲k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط