پسرعموی من ²
پسرعموی من ²
اروم اشکم روی صورتم اومد که اشکمو پاک کرد
من ارزو داشتم برای خودم
من ارسلانو دوست نداشتم نمیخواستمش مگه زور بود؟
ولی به قول اگر با ارسلان ازدواج نمیکردم منو میداد به مسعود یعنی به یه مردی که سفره خونه داره و پنجتا زن داره که من با زناش میشم شیشتا
پس ارسلانی که زن نداره و کلا ۷ سال ازم بزرگتره بهتره که ازدواج کنم
ارسلان:دیانا به چی فکر میکنی؟
دیانا:که ارزو هامو کجا خاک کنم
ارسلان:یعنی چی؟
دیانا:من کلی ارزو داشتم که برم دانشگاه درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم چون با تو دارم ازدواج میکنم
ارسلان:کی گفته که نمیتونی خانم دکتر بشی؟بالبخند
دیانا:خوب تو اجازه نمیدی
ارسلان:از کجا میدونی من اجازه نمیدم خانم کوچولو
دیانا:اجازه میدی؟ باذوق
ارسلان:اوهمم
دیانا:مرسیییی
آرش:هوی دختر گمشو اتاقت ارسلان نامحرمه
دیانا:چشم بابا با بغض
ارسلان:چیکارش دارید عمو جون زنمه دیگه
آرش:هنوز که زنت نشده
ارسلان:شما درسا میگید ولی انقدر دعواش نکنید بچه دوساله نیست که بگید اینکارونکن اون کارو نکن
آرش:هرچی تو بگی پسرم
یکم حرف زدن یهو بابا زد تو سر مامانم و گفت
آرش:خاک تو سرت که نتونستی که یه پسر بزایی این دخترم مثل خودت بی خاصیت
که مامانم گریه کنان رفت تو اتاق خیلی دلم براش سوخت ولی نکنه نکنه که منم اگر پسر به دنیا نیارم ارسلانم منو بزنه نه ارسلان از این کارا نمیکنه
ادامه دارد..
مایل به حمایت؟
اروم اشکم روی صورتم اومد که اشکمو پاک کرد
من ارزو داشتم برای خودم
من ارسلانو دوست نداشتم نمیخواستمش مگه زور بود؟
ولی به قول اگر با ارسلان ازدواج نمیکردم منو میداد به مسعود یعنی به یه مردی که سفره خونه داره و پنجتا زن داره که من با زناش میشم شیشتا
پس ارسلانی که زن نداره و کلا ۷ سال ازم بزرگتره بهتره که ازدواج کنم
ارسلان:دیانا به چی فکر میکنی؟
دیانا:که ارزو هامو کجا خاک کنم
ارسلان:یعنی چی؟
دیانا:من کلی ارزو داشتم که برم دانشگاه درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم چون با تو دارم ازدواج میکنم
ارسلان:کی گفته که نمیتونی خانم دکتر بشی؟بالبخند
دیانا:خوب تو اجازه نمیدی
ارسلان:از کجا میدونی من اجازه نمیدم خانم کوچولو
دیانا:اجازه میدی؟ باذوق
ارسلان:اوهمم
دیانا:مرسیییی
آرش:هوی دختر گمشو اتاقت ارسلان نامحرمه
دیانا:چشم بابا با بغض
ارسلان:چیکارش دارید عمو جون زنمه دیگه
آرش:هنوز که زنت نشده
ارسلان:شما درسا میگید ولی انقدر دعواش نکنید بچه دوساله نیست که بگید اینکارونکن اون کارو نکن
آرش:هرچی تو بگی پسرم
یکم حرف زدن یهو بابا زد تو سر مامانم و گفت
آرش:خاک تو سرت که نتونستی که یه پسر بزایی این دخترم مثل خودت بی خاصیت
که مامانم گریه کنان رفت تو اتاق خیلی دلم براش سوخت ولی نکنه نکنه که منم اگر پسر به دنیا نیارم ارسلانم منو بزنه نه ارسلان از این کارا نمیکنه
ادامه دارد..
مایل به حمایت؟
۶.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.