پسرعموی من

پسرعموی من¹
سلامم من دیانام و 17 سالمه
واقعا ذوق دارم چون کلا یک سال از مدرسم مونده و بعدش میرم دانشگاه و عشقو حالل
از مدرسه رفتم خونه که دیدم چند تا کفش جلو در خونمونه
کلید انداختم رفتم تو خونه
دیانا:سلام
اقاجون:سلام دخترم
وقتی ارسلانو دیدم ترسیدم ارسلانو ازش خیلی میترسیدم دیدم که گل و شیرینی اوردن
مهناز:دخترم تو میخوایی بشی عروس عموت
دیانا:چی چیی؟
ارسلان:اره درست شنیدی تو میخوایی بشی خانم خونه ی من با سردی و صدای بم
دیانا:من من حق انتخاب ندارم؟
اقاجون:چرا عزیزم داری اینکه الان عقد کنی یا ۲۰ سالگیت
دیانا:برا من که فرقی نمیکنه بلخره میخام بدبخت شم با صدای اروم
ارسلان:چیزی گفتی؟
*پ ن: ارسلان از دیانا ۹ سال بزرگ تره*
دیانا:نه
آرش:باشه پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید
دیانا:چشم بابا با بغض
رفتیم تو اتاقم
ارسلان:ببین تو که میدونی زن دوممی چون مهگل جانم میگه هیکلم خراب میشه نمیتونه برام وارث و بچه ای بیاره پس کی بهتر از تو؟
دیانا:ولی ولی من خیلی بچم
ارسلان:باشه عزیزم نگفتم همین یک ماه اول بچه دار میشیم که
دیانا:من تورو دوست ندارم با بغض
ارسلان:ولی میدونی که اگر باهام ازدواج نکنی عمو آرش چی کارت میکنه هوم؟
دیانا:اره منو میخاد بده به پیرمرد ۵۰ ساله
ارسلان:پس فکر کنم من گزینه بهتری باشم دختر کوچولو
ادامه دارد..
مایل به حمایت؟
دیدگاه ها (۲۳)

پسرعموی من ²اروم اشکم روی صورتم اومد که اشکمو پاک کردمن ارزو...

پسر عموی من³ارسلان دید که بغض دارم اروم گفتارسلان :چیشده دیا...

دیانا جونم تولدت مبارک باش:)تو سال گذشته خیلی زخم هاخوردی دو...

دوست دارم بچه:)https://wisgoon.com/salatin_fan

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

رمان بغلی من پارت ۱۳۰و۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳دیانا: قرار بود بریم یه سری...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط