چند پارتی

چند پارتی...
Sadism💀❤️
Part4




انگار تردید داشت...ولی بعد چند دقیقه سکوت رو شکست...

تهیونگ: مطمئنی میخوای بدونی؟...

کاملا مطمئن هستم...

تهیونگ: باشه...میگم...ولی...

ولی چی؟

سکوت کرد...بعد چند دقیقه شروع به حرف زدن کرد...

تهیونگ: باید یه قولی بهم بدی...

چه...قولی؟

تهیونگ: قول بده...تنهام نزاری...

صداش شکسته بود...خیلی خیلی شکسته بود...جوری که داشت منم می‌شکست...

قول میدم...تنهات نمیزارم...

تهیونگ: سر قولت بمون...چون دیگه نمیتونم تحمل کنم...

میمونم..من قول دادم...

تهیونگ: پس میگم...

دستش رو روی دستم که روی قلبش بود گذاشت...

زمزمه کردم...باید بدونم چه بلایی سر قلبت آوردن.. ‌

تهیونگ: شکستنش...

صداش شکسته بود...درد داشت...خیلی هم درد داشت...مشخص بود که درد میکشه...خیلی هم درد میکشه...

کی؟...کی شکستش...

تهیونگ: همون کسایی که باید دوستم میداشتن...همون کسایی که باید از قلبم مراقبت میکردن...

انقدر توی صداش درد وجود داشت که گریم افتاد...محکم بغلش کردم...اول توی شوک بود...ولی بعد دستاش رو دورم حلقه کرد و سرش رو روی شونم گذاشت...و بعد از چند دقیقه..احساس کردم که سر شونم خیسه..داشت گریه می‌کرد.. ‌گریه میکرد؟...این آدم سرد و خشک و خطرناک...داشت گریه میکرد؟...محکم تر بغلش کردم...




....
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

چند پارتی...Sadism💀❤️Part5هیششش...چیزی نیست...آروم باش...تهی...

چند پارتی...Sadism💀❤️Part6خوشحالم‌‌...نسبت به قبل خیلی بهتری...

چند پارتی....Sadism💀❤️Part3همه اون کسایی که بیرون بودن متعجب...

چند پارتی...Sadism💀❤️Part 2دکتر لی: یورا داری اشتباه می‌کنی....

ادامه پارت قبل یون بیول دلخور از اتاق خارج شد جلوی اتاقش ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط