چند پارتی
چند پارتی...
Sadism💀❤️
Part 2
دکتر لی: یورا داری اشتباه میکنی...اون خطرناکه
ولی من همینو میخوام...
دکتر لی: یورا...
در رو باز کنید...
همه با تعجب به من خیره شده بودن...
نگهبان: میمیری...دختر اون خطرناکه خیلی خطرناکه تو رو راحت می کشه...تیکه تیکت میکنه...
مهم نیست...ما که اخر میمیریم.. چه فرقی داره الان بمیریم یا بعدا؟...در رو باز کن..
نگهبان با تردید در رو باز کرد...وار سلول شدم...کمی بهش نزدیک شدم و وایسادم...
خوب...ببین خودت خوب دیدی که من از مردن نمیترسم...و اگه همین الان به من حمله کنی و بخوای منو بکشی با کمال میل میمیرم...و من از تو نمیترسم...و از همه مهم تر...من رو به چشم دکترت نبین...
اون لحظه بود که نگاهش روی من برگشت و با نگاه سردی بهم خیره شد...و با سرد ترین حالت ممکن زمزمه کرد..
تهیونگ: چرا؟..چرا اینجایی؟
بزار باهات رو راست باشم...اومدم که آزادت کنم..
تهیونگ:نمیترسی کوچولو؟
نه...اگه میترسیدم نمیومدم اینجا...خوب شروع میکنیم...اسم من جانگ ماریا...اسم تو چیه؟
تهیونگ: ماریا...اسم قشنگیه...اسم من تهیونگه...کیم تهیونگ...
لبخندی زدم و گفتم....
ممنون...اسم تو هم قشنگه..
با تعجب زول زد بهم...
تهیونگ: تو...فکر میکنی...اسم من قشنگه؟
خودت هم قشنگی..
تهیونگ: از نظر تو من قشنگم...
خوب آره تو خیلی جذاب و خوشگلی...
تهیونگ: هیچ کس تا حالا این حرفو بهم نزده بود..البته سال هاست که نشنیدم...
متاسفم...خوب برای این که خودمو بهت ثابت کنم...
رفتم سمت نرده های سلول...دستم رو طرف نگهبان گرفتم و بدون این که به نگهبان نگاه کنم سریع و قاطع گفتم...
کلید...
....
ادامه دارد...
Sadism💀❤️
Part 2
دکتر لی: یورا داری اشتباه میکنی...اون خطرناکه
ولی من همینو میخوام...
دکتر لی: یورا...
در رو باز کنید...
همه با تعجب به من خیره شده بودن...
نگهبان: میمیری...دختر اون خطرناکه خیلی خطرناکه تو رو راحت می کشه...تیکه تیکت میکنه...
مهم نیست...ما که اخر میمیریم.. چه فرقی داره الان بمیریم یا بعدا؟...در رو باز کن..
نگهبان با تردید در رو باز کرد...وار سلول شدم...کمی بهش نزدیک شدم و وایسادم...
خوب...ببین خودت خوب دیدی که من از مردن نمیترسم...و اگه همین الان به من حمله کنی و بخوای منو بکشی با کمال میل میمیرم...و من از تو نمیترسم...و از همه مهم تر...من رو به چشم دکترت نبین...
اون لحظه بود که نگاهش روی من برگشت و با نگاه سردی بهم خیره شد...و با سرد ترین حالت ممکن زمزمه کرد..
تهیونگ: چرا؟..چرا اینجایی؟
بزار باهات رو راست باشم...اومدم که آزادت کنم..
تهیونگ:نمیترسی کوچولو؟
نه...اگه میترسیدم نمیومدم اینجا...خوب شروع میکنیم...اسم من جانگ ماریا...اسم تو چیه؟
تهیونگ: ماریا...اسم قشنگیه...اسم من تهیونگه...کیم تهیونگ...
لبخندی زدم و گفتم....
ممنون...اسم تو هم قشنگه..
با تعجب زول زد بهم...
تهیونگ: تو...فکر میکنی...اسم من قشنگه؟
خودت هم قشنگی..
تهیونگ: از نظر تو من قشنگم...
خوب آره تو خیلی جذاب و خوشگلی...
تهیونگ: هیچ کس تا حالا این حرفو بهم نزده بود..البته سال هاست که نشنیدم...
متاسفم...خوب برای این که خودمو بهت ثابت کنم...
رفتم سمت نرده های سلول...دستم رو طرف نگهبان گرفتم و بدون این که به نگهبان نگاه کنم سریع و قاطع گفتم...
کلید...
....
ادامه دارد...
- ۵.۶k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط