پارت ۸۶ زندگی جونگمه
پارت ۸۶ زندگی جونگمه
تهیونگ:درمورد ازدواج و عاشق شدن به دخترای دیگه حرف بزن که بخواد تورو مال خودش کنه
کوک:بعد از اینهمه قهر کردن و رفتنش تو هنوز درس عبرت نگرفتی😐
تهیونگ:اصلا بیا یه کاری کنیم
کوک:چه کاری؟
تهیونگ دم گوش کوک گفت:.......
کوک:این خیلی خوبه😃
تهیونگ و کوک رفتن کمپانی
چندین ساعت گذشت
کوک به جونگمه زنگ زد و گفت:امروز زود بیا خونه
غروب شد
جونگمه اجازه گرفت و رفت خونه
جونگمه رفت در رو باز کرد و دید تلوزیون روشنه ولی چراغا خاموشه
رفت لامپ رو روشن کرد دید کوک با یه حلقه جلوش زانو زده
کوک:بیا باهم ازدواج کنیم😇
جونگمه داشت با🤨این قیافه به کوک نگاه میکرد
کوک حلقه رو از جعبش در آورد انداخت انگشتجونگمه
جونگمه جیغ کشید😱
کوک:چیشده😳
جونگمه:چیکار کنم😭
کوک:چیرو🤨
جونگمه:دوتا تونم خل شدید
کوک:باز شروع کرد😫
تهیونگ:تو واقعا نمیدونی کوک الان داره ازت خواستگاری میکنه🤨
جونگمه:بله؟!
تهیونگ به صورت شمرده گفت:کوک.الان.داره.از.تو.خواستگاری.میکنه
جونگمه:واقعا😳
کوک:آره.واقعی واقعی
جونگمه:از کارت مطمئنی؟
کوک:ایم
جونگمه:آیگو احتمالا الان انتظار داری باهات ازدواج کنم
کوک:ایم🙂
جونگمه:هاه،تو واقعا خل شدی
کوک:همیشه گفتم الان هم میگم من خل تو شدم
تهیونگ:انقدر عجله داشت که امروز رفت یه تالار گرفت
جونگمه:بله😳😨
کوک:بیا واقعا باهم ازدواج کنیم😉
جونگمه:الان چی باید بگم🤨
تهیونگ:هیچی، بگو باشه
جونگمه:خب، باشه😅
چند هفته گذشت
روز عروسی کوک و جونگمه رسید
کوک اومد وایستاد رو صحنه
جونگمه هم اومد کنارش وایستاد
کوک دهنش باز مونده بود😲
(جونگمه رو بعد از پوشیدن لباس عروس ندیده بود)
آروم گفت:خوشگل تر شدی
جونگمه:تو شبیه شازده ها شدی
جونگمه و کوک جلو همه همدیگه رو بوسیدن
چندین ساعت گذشت
برگشتن خونه
جونگمه رفت لباساش رو عوض کرد
رفت دراز کشید رو تخت
کوک هم اومد کنار جونگمه دراز کشید و گفت:حالا دیگه کامل واسه خودم شدی:)
جونگمه:خوشحالم
کوک:چرا؟
جونگمه:الان کامل واسه همدیگه شدیم
جونگمه به کوک نگاه کرد و کم کم خوابش برد
کوک هم خوابید
کوک صبح پاشد دید جونگمه نیست
رفت خونه رو گشت ولی جونگمه نبود
نگران شد و هرچقدر زنگ میزد جونگمه جواب نمیداد
کوک بد جور نگران بود
دید روی بالشت جونگمه یه نامه هست
نامه:پسر کوچولو دوباره همدیگه رو میبینیم فقط با مرگ عشقت
کوک فهمید همون پسرای تو کارائوکه ان
دید پشتش یه آدرس هست
رفت به همون آدرس
رفت داخل دید پسره اسلحه گرفته سمت جونگمه
پسره:فکر کردید با چه کسی کار دارید
ما یکی از بزرگ ترین مافیا ها هستیم که نصف جهان رو بهم ریخته😏
تهیونگ:درمورد ازدواج و عاشق شدن به دخترای دیگه حرف بزن که بخواد تورو مال خودش کنه
کوک:بعد از اینهمه قهر کردن و رفتنش تو هنوز درس عبرت نگرفتی😐
تهیونگ:اصلا بیا یه کاری کنیم
کوک:چه کاری؟
تهیونگ دم گوش کوک گفت:.......
کوک:این خیلی خوبه😃
تهیونگ و کوک رفتن کمپانی
چندین ساعت گذشت
کوک به جونگمه زنگ زد و گفت:امروز زود بیا خونه
غروب شد
جونگمه اجازه گرفت و رفت خونه
جونگمه رفت در رو باز کرد و دید تلوزیون روشنه ولی چراغا خاموشه
رفت لامپ رو روشن کرد دید کوک با یه حلقه جلوش زانو زده
کوک:بیا باهم ازدواج کنیم😇
جونگمه داشت با🤨این قیافه به کوک نگاه میکرد
کوک حلقه رو از جعبش در آورد انداخت انگشتجونگمه
جونگمه جیغ کشید😱
کوک:چیشده😳
جونگمه:چیکار کنم😭
کوک:چیرو🤨
جونگمه:دوتا تونم خل شدید
کوک:باز شروع کرد😫
تهیونگ:تو واقعا نمیدونی کوک الان داره ازت خواستگاری میکنه🤨
جونگمه:بله؟!
تهیونگ به صورت شمرده گفت:کوک.الان.داره.از.تو.خواستگاری.میکنه
جونگمه:واقعا😳
کوک:آره.واقعی واقعی
جونگمه:از کارت مطمئنی؟
کوک:ایم
جونگمه:آیگو احتمالا الان انتظار داری باهات ازدواج کنم
کوک:ایم🙂
جونگمه:هاه،تو واقعا خل شدی
کوک:همیشه گفتم الان هم میگم من خل تو شدم
تهیونگ:انقدر عجله داشت که امروز رفت یه تالار گرفت
جونگمه:بله😳😨
کوک:بیا واقعا باهم ازدواج کنیم😉
جونگمه:الان چی باید بگم🤨
تهیونگ:هیچی، بگو باشه
جونگمه:خب، باشه😅
چند هفته گذشت
روز عروسی کوک و جونگمه رسید
کوک اومد وایستاد رو صحنه
جونگمه هم اومد کنارش وایستاد
کوک دهنش باز مونده بود😲
(جونگمه رو بعد از پوشیدن لباس عروس ندیده بود)
آروم گفت:خوشگل تر شدی
جونگمه:تو شبیه شازده ها شدی
جونگمه و کوک جلو همه همدیگه رو بوسیدن
چندین ساعت گذشت
برگشتن خونه
جونگمه رفت لباساش رو عوض کرد
رفت دراز کشید رو تخت
کوک هم اومد کنار جونگمه دراز کشید و گفت:حالا دیگه کامل واسه خودم شدی:)
جونگمه:خوشحالم
کوک:چرا؟
جونگمه:الان کامل واسه همدیگه شدیم
جونگمه به کوک نگاه کرد و کم کم خوابش برد
کوک هم خوابید
کوک صبح پاشد دید جونگمه نیست
رفت خونه رو گشت ولی جونگمه نبود
نگران شد و هرچقدر زنگ میزد جونگمه جواب نمیداد
کوک بد جور نگران بود
دید روی بالشت جونگمه یه نامه هست
نامه:پسر کوچولو دوباره همدیگه رو میبینیم فقط با مرگ عشقت
کوک فهمید همون پسرای تو کارائوکه ان
دید پشتش یه آدرس هست
رفت به همون آدرس
رفت داخل دید پسره اسلحه گرفته سمت جونگمه
پسره:فکر کردید با چه کسی کار دارید
ما یکی از بزرگ ترین مافیا ها هستیم که نصف جهان رو بهم ریخته😏
۱۶.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.