پارت ۸۷ زندگی جونگمه
پارت ۸۷ زندگی جونگمه
جونگمه به کوک نگاه کرد و داد زد:برو😠
کوک:چرا برم 😠
پسره:هوی بس کنید
کوک:چی میخوای از ما
پسره:فکر کردی؛ یه کاری میکنم بفهمی چیکار دارم 😏
پسرا لسلحه رو گرفت سمت جونگمه
کوک:نه!😰
جونگمه داد زد:من خوبم تو برو😤
کوک به پایین نگاه کرد و یهو حمله به پسره کرد
کوک:برام مهم نیست کدوم خری باشی ولی حق نداری اسلحه بگیری سمت جونگمه
کوک پسره رو خفه کرد
از پشت یکی از پسرا با چوب کوبید توسر جونگمه؛جونگمه از حال رفت
کوک یهو با حالت😳نگاه کرد
کفری شد پاشد باعصبانیت یه چوب از رو زمین برداشت زد تو دهن پسره دندوناش خورد شد د دهنش پر خون شد
پسرایی که دم در وایستاده بودن به کوک حمله کردن
کوک رو خیلی بدجور داشتن کتک میزدن که تهیونگ بدو بدو اومد
رو به اون پسرا اسلحه کشید گفت:گمشید اونور😡
پسرا پاشدن فرار کردن
تهیونگ دوید سمت کوک و نشست
تهیونگ:کوک.کوک حالت خوبه😭
کوک:من😮💨من حالم خوبه😮💨حواست به جونگمه باشه
تهیونگ جونگمه و کوک رو برد گذاشت تو ماشین
رفت سمت خونه
جونگمه هنوز بیهوش بود
کوک هم با سر و صورت خونی منتظر بود برسن خونه
رسیدن خونه
تهیونگ جونگمه رو برد گذاشت روتخت کوک هم گذاشت رو کاناپه رفت جعبه پزشکی رو آورد
داشت صورت کوک رو با پد پاک میکرد که کوک شروع کرد به اشک ریختن
تهیونگ:چشده؟
کوک:گفتنیه؟😭
تهیونگ:دیگه چیکارش کنیم سرنوشت همینه
کوک:سرنوشت اینه جونگمه هر هفته رو تخت با حال بد بیوفته😭
سرنوشت اینه من کلا نگران جونگمه باشم😭
تهیونگ:همه چی درست میشه
کوک:همیشه این رو میگی ولی بهتر نمیشه هیچ بدتر هم میشه
تهیونگ:یک شب هيچوقت بدون طلوع خورشید نمیمونه
کوک:فعلا که کل زندگی من شده شب بدون طلوع
تهیونگ:هعی بس کن بابا همین که جونگمه بعد از اینهمه سختی زندس یعنی خدا خیلی دوست داره
کوک:چه میدونی شاید الان مرد
تهیونگ:خفه شو😳
جونگمه در اوتاق رو باز کرد اومد بیرون
کوک و تهیونگ دویدن سمتش و هی میگفتن:حالت خوبه!؟
جونگمه:من خوبم ولی کوک چرا اینجوری شده
تهیونگ:همون پسرا زدنش
جونگمه:باورم نمیشه
کوک:چیرو
جونگمه:اونا واقعاعضو گروه مافیا بودن
کوک:از کجا میدونی
جونگمه:رفیقش زنگ زده بود میگفت چجوری از در هواپیما بدون اینکه کسی بفهمه بیاد بیرون
جونگمه به کوک نگاه کرد و داد زد:برو😠
کوک:چرا برم 😠
پسره:هوی بس کنید
کوک:چی میخوای از ما
پسره:فکر کردی؛ یه کاری میکنم بفهمی چیکار دارم 😏
پسرا لسلحه رو گرفت سمت جونگمه
کوک:نه!😰
جونگمه داد زد:من خوبم تو برو😤
کوک به پایین نگاه کرد و یهو حمله به پسره کرد
کوک:برام مهم نیست کدوم خری باشی ولی حق نداری اسلحه بگیری سمت جونگمه
کوک پسره رو خفه کرد
از پشت یکی از پسرا با چوب کوبید توسر جونگمه؛جونگمه از حال رفت
کوک یهو با حالت😳نگاه کرد
کفری شد پاشد باعصبانیت یه چوب از رو زمین برداشت زد تو دهن پسره دندوناش خورد شد د دهنش پر خون شد
پسرایی که دم در وایستاده بودن به کوک حمله کردن
کوک رو خیلی بدجور داشتن کتک میزدن که تهیونگ بدو بدو اومد
رو به اون پسرا اسلحه کشید گفت:گمشید اونور😡
پسرا پاشدن فرار کردن
تهیونگ دوید سمت کوک و نشست
تهیونگ:کوک.کوک حالت خوبه😭
کوک:من😮💨من حالم خوبه😮💨حواست به جونگمه باشه
تهیونگ جونگمه و کوک رو برد گذاشت تو ماشین
رفت سمت خونه
جونگمه هنوز بیهوش بود
کوک هم با سر و صورت خونی منتظر بود برسن خونه
رسیدن خونه
تهیونگ جونگمه رو برد گذاشت روتخت کوک هم گذاشت رو کاناپه رفت جعبه پزشکی رو آورد
داشت صورت کوک رو با پد پاک میکرد که کوک شروع کرد به اشک ریختن
تهیونگ:چشده؟
کوک:گفتنیه؟😭
تهیونگ:دیگه چیکارش کنیم سرنوشت همینه
کوک:سرنوشت اینه جونگمه هر هفته رو تخت با حال بد بیوفته😭
سرنوشت اینه من کلا نگران جونگمه باشم😭
تهیونگ:همه چی درست میشه
کوک:همیشه این رو میگی ولی بهتر نمیشه هیچ بدتر هم میشه
تهیونگ:یک شب هيچوقت بدون طلوع خورشید نمیمونه
کوک:فعلا که کل زندگی من شده شب بدون طلوع
تهیونگ:هعی بس کن بابا همین که جونگمه بعد از اینهمه سختی زندس یعنی خدا خیلی دوست داره
کوک:چه میدونی شاید الان مرد
تهیونگ:خفه شو😳
جونگمه در اوتاق رو باز کرد اومد بیرون
کوک و تهیونگ دویدن سمتش و هی میگفتن:حالت خوبه!؟
جونگمه:من خوبم ولی کوک چرا اینجوری شده
تهیونگ:همون پسرا زدنش
جونگمه:باورم نمیشه
کوک:چیرو
جونگمه:اونا واقعاعضو گروه مافیا بودن
کوک:از کجا میدونی
جونگمه:رفیقش زنگ زده بود میگفت چجوری از در هواپیما بدون اینکه کسی بفهمه بیاد بیرون
۱۵.۱k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.