پارت زندگی جونگمه
پارت ۸۵ زندگی جونگمه
تقریبا شب شده بود
کوک داشت میرفت دنبال جونگمه
تهیونگ از دستش گرفت و گفت:بزار من برم دنبالش
کوک:باشه
کوک رفت خونه و تهیونگ رفت دنبال جونگمه
جونگمه اومد بیرون دید تهیونگ وایستاده؛تعجب کرد و گفت:تهیونگ شی!
تهیونگ:سلام😊
جونگمه و تهیونگ سوار ماشین شدن
تو راه تهیونگ گفت:به حرف صبحم فکر کردی؟
جونگمه:نه چرا باید فکر کنم
تهیونگ:تو و کوک اینهمه قرار گذاشتیت چرا باهم ازدواج نمیکنید
جونگمه:وا😐هرکسی زیاد قرار میزاره باید با اون شخص ازدواج کنه؟
تهیونگ:آره
جونگمه:این نظر توعه
تهیونگ:یعنی تو دلت نمیخواد با کوک ازدواج کنی؟
جونگمه:اَه هی این کلمه رو نگو دلم میلرزه
تهیونگ:باشه
تهیونگ جونگمه رو رسوند خونه و خودش هم رفت
جونگمه رفت خونه
کوک نشسته بود داشت تلوزیون نگاه میکرد
جونگمه:کوک!
کوک:عه اومدی
جونگمه:این رفیقت رو باید یه روانشناس ببریم
کوک:چرا؟
جونگمه:میگه هرکی زیاد با کسی قرار میزاره باید ازدواج کنه
کوک:یعنی الان چی میگفت☺️
جونگمه:هیچی😶
کوک:انتظار یه چی دیگه رو داشتم😕
جونگمه رفت خوابید کوک هم پاشد تلوزیون رو خاموش کرد و رفت خوابید
ساعت ۶ صبح بود
تهیونگ اومد کوک و جونگمه رو از خواب بیدار کنه
جونگمه:اَه ول کن دارم میمیرم از خواب
کوک:نچ تهیونگ جونگمه رو اذیت نکن😪
تهیونگ:کوک حداقل تو پاشو
کوک:اول صبحی چیکار داری آخه
تهیونگ دم گوش کوک گفت:در مورد ازدواجه
کوک یهو چشاش رو باز کرد؛پاشد به جونگمه نگاه کرد و گفت:جونگمه امروز باید برم یه جایی امروز رو خودت برو
جونگمه:باشه😪
کوک و تهیونگ رفتن کافه
تهیونگ:نه این جونگمههمینجوری راضی نمیشه
کوک:بهت که گفتم
تهیونگ:باید یه کاری کنیم دلش بخوادباهات ازدواج کنه
کو:مثلا چه کارایی
تهیونگ:زیاد ببوسش
کوک:از اینکارا زیاد خوشش نمیاد
تهیونگ:اینجوری باعث میشه خوشش بیاد؛احتمالا چون قبلا با کسی قرار نزاشته با اینا زیاد سازگار نیست
تقریبا شب شده بود
کوک داشت میرفت دنبال جونگمه
تهیونگ از دستش گرفت و گفت:بزار من برم دنبالش
کوک:باشه
کوک رفت خونه و تهیونگ رفت دنبال جونگمه
جونگمه اومد بیرون دید تهیونگ وایستاده؛تعجب کرد و گفت:تهیونگ شی!
تهیونگ:سلام😊
جونگمه و تهیونگ سوار ماشین شدن
تو راه تهیونگ گفت:به حرف صبحم فکر کردی؟
جونگمه:نه چرا باید فکر کنم
تهیونگ:تو و کوک اینهمه قرار گذاشتیت چرا باهم ازدواج نمیکنید
جونگمه:وا😐هرکسی زیاد قرار میزاره باید با اون شخص ازدواج کنه؟
تهیونگ:آره
جونگمه:این نظر توعه
تهیونگ:یعنی تو دلت نمیخواد با کوک ازدواج کنی؟
جونگمه:اَه هی این کلمه رو نگو دلم میلرزه
تهیونگ:باشه
تهیونگ جونگمه رو رسوند خونه و خودش هم رفت
جونگمه رفت خونه
کوک نشسته بود داشت تلوزیون نگاه میکرد
جونگمه:کوک!
کوک:عه اومدی
جونگمه:این رفیقت رو باید یه روانشناس ببریم
کوک:چرا؟
جونگمه:میگه هرکی زیاد با کسی قرار میزاره باید ازدواج کنه
کوک:یعنی الان چی میگفت☺️
جونگمه:هیچی😶
کوک:انتظار یه چی دیگه رو داشتم😕
جونگمه رفت خوابید کوک هم پاشد تلوزیون رو خاموش کرد و رفت خوابید
ساعت ۶ صبح بود
تهیونگ اومد کوک و جونگمه رو از خواب بیدار کنه
جونگمه:اَه ول کن دارم میمیرم از خواب
کوک:نچ تهیونگ جونگمه رو اذیت نکن😪
تهیونگ:کوک حداقل تو پاشو
کوک:اول صبحی چیکار داری آخه
تهیونگ دم گوش کوک گفت:در مورد ازدواجه
کوک یهو چشاش رو باز کرد؛پاشد به جونگمه نگاه کرد و گفت:جونگمه امروز باید برم یه جایی امروز رو خودت برو
جونگمه:باشه😪
کوک و تهیونگ رفتن کافه
تهیونگ:نه این جونگمههمینجوری راضی نمیشه
کوک:بهت که گفتم
تهیونگ:باید یه کاری کنیم دلش بخوادباهات ازدواج کنه
کو:مثلا چه کارایی
تهیونگ:زیاد ببوسش
کوک:از اینکارا زیاد خوشش نمیاد
تهیونگ:اینجوری باعث میشه خوشش بیاد؛احتمالا چون قبلا با کسی قرار نزاشته با اینا زیاد سازگار نیست
- ۱۶.۳k
- ۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط