فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 46
ویو ا.ت
با به یاد اوردن اون روز پوزخند غمگینی زدم درسته که میخندم و شوخی میکنم و سعی میکنم اون روز رو فراموش کنم اما.....نمیشه
جیمین متوجه شده بود اومد جلو و محکم بغلم کرد در حدی که احساس کردم استوخوووووونااااام داره میشکنهههههههه
_ایییییییییییی ول کن مرتیکه خر زوررررررر
+محبتم بت نیومده
بعد مراستم ماچ کتک و بغل با همه رفتم داخل شهربازی یاع یاع میخوایم سوار *(*ب/ن:اسم دستگاه رو یادم نمیاد از اونایی که مثل قطارن بعد .....یادم نمیاد😂) عاااا ترن هوایی
خلاصه سوارش شدیم و منم عین منگلا دست بورا رو فشار میدادم چون بورا پیش من نشسته بود بورا گفت:
_عه ببین دختر کوچولومون ا.ت چطوری میترسه
+من نمیترسم
_باشه
و نگاهی به دستش که گرفته بودم کرد و منم محکم دستم کشیدم
ترن شروع کرد به راه افتادن اولش اروم اروم بعدش مثل جت یعنی ما فقط پرواز میکردیم
آتاناز بچه از بس جیغ کشیده بود پرپر شده و سوجون که کنارش بود با رنگی که مثل دیوار بود به جلو خیره شده بود و عکس العمل خاصی نشون نمیداد ولی پلکش میپرید
سودا که یع لبخند مادر خواهر دار زده بود و هر از چند گاهی جیغ میزد و جیمینم کنارش داد و بی داد میکرد و به مسئول ترن هوایی فوش میداد
منم که میخندیدم از این خنده هایی که حرص،ترس توشه نگاهم به بورا افتاد بدبخت شلوار لازم شده بود رنگ به رو نداشت
این مسئول ترن فکر کنم با داد و بی راه گفتن ما حال میکنه عقده ای ؛ والا سرعت رو 1000 گذاشته مرتیکه دلقک
اومدیم پایین ترن همه وضع هاشون خراب بود جیمین که با یک شلوار مشکی و تیشرت سبز اومده بود تیشرته یه ورش بالا یه ورش پایین و موهاشم رو هوا کلا
سوجون که بچه رید نه ... نه ترسیده بود یک تیشرت مشکی با نوشته های سفید بود رو لباسش که یه پاچه شلوار مشکیش بالا رفته بود
سودا موهاش رو هوا و اون کتی که پوشیده بود افتاده بود رو بازوهاش
آتانازم که کلا از همه مرتب تر بود خشکش زده بود و پلکش میپرید
منم که مرتب ولی تو شوک
اول از همه دخترا یع ماشین پسرام یه ماشین همه یه 5 دقیقه تو ماشین نسته بودن و بعد راه افتادیم سمت یه رستوران تا شام بخوریم
بعد سفارش همه ساکت شدن و دوباره ناراحتیم برگشت که جیمین شروع کرد به دلقک بازی و سوجون و بورا هم همراهی کردن
منم سرم گرم شد و کوک رو فراموش کردم البته نه اینکه فراموش کنم ازش قافل شدم
خلاصه بعد خدافظی با جیمین و سوجون و بورا که میرفتن پسرونه تو خونه مجردی جیمین خوش باشن ماهم راه افتادیم
این دفعه آتاناز ملوسک منو میروند
یک دفعه ترمز گرفت در حدی که صدای جیغ لاستیک ها در اومد
گفتم :.
_هووووووو یه بار ماشینمو دادم دستت نری*ن توش
+حرف نزن ما تا صب باید بیدار باشیم میرم یکم چیز میز بگیرم
_خاب برو
ادامه دارد
عشق تدریجی
پارت 46
ویو ا.ت
با به یاد اوردن اون روز پوزخند غمگینی زدم درسته که میخندم و شوخی میکنم و سعی میکنم اون روز رو فراموش کنم اما.....نمیشه
جیمین متوجه شده بود اومد جلو و محکم بغلم کرد در حدی که احساس کردم استوخوووووونااااام داره میشکنهههههههه
_ایییییییییییی ول کن مرتیکه خر زوررررررر
+محبتم بت نیومده
بعد مراستم ماچ کتک و بغل با همه رفتم داخل شهربازی یاع یاع میخوایم سوار *(*ب/ن:اسم دستگاه رو یادم نمیاد از اونایی که مثل قطارن بعد .....یادم نمیاد😂) عاااا ترن هوایی
خلاصه سوارش شدیم و منم عین منگلا دست بورا رو فشار میدادم چون بورا پیش من نشسته بود بورا گفت:
_عه ببین دختر کوچولومون ا.ت چطوری میترسه
+من نمیترسم
_باشه
و نگاهی به دستش که گرفته بودم کرد و منم محکم دستم کشیدم
ترن شروع کرد به راه افتادن اولش اروم اروم بعدش مثل جت یعنی ما فقط پرواز میکردیم
آتاناز بچه از بس جیغ کشیده بود پرپر شده و سوجون که کنارش بود با رنگی که مثل دیوار بود به جلو خیره شده بود و عکس العمل خاصی نشون نمیداد ولی پلکش میپرید
سودا که یع لبخند مادر خواهر دار زده بود و هر از چند گاهی جیغ میزد و جیمینم کنارش داد و بی داد میکرد و به مسئول ترن هوایی فوش میداد
منم که میخندیدم از این خنده هایی که حرص،ترس توشه نگاهم به بورا افتاد بدبخت شلوار لازم شده بود رنگ به رو نداشت
این مسئول ترن فکر کنم با داد و بی راه گفتن ما حال میکنه عقده ای ؛ والا سرعت رو 1000 گذاشته مرتیکه دلقک
اومدیم پایین ترن همه وضع هاشون خراب بود جیمین که با یک شلوار مشکی و تیشرت سبز اومده بود تیشرته یه ورش بالا یه ورش پایین و موهاشم رو هوا کلا
سوجون که بچه رید نه ... نه ترسیده بود یک تیشرت مشکی با نوشته های سفید بود رو لباسش که یه پاچه شلوار مشکیش بالا رفته بود
سودا موهاش رو هوا و اون کتی که پوشیده بود افتاده بود رو بازوهاش
آتانازم که کلا از همه مرتب تر بود خشکش زده بود و پلکش میپرید
منم که مرتب ولی تو شوک
اول از همه دخترا یع ماشین پسرام یه ماشین همه یه 5 دقیقه تو ماشین نسته بودن و بعد راه افتادیم سمت یه رستوران تا شام بخوریم
بعد سفارش همه ساکت شدن و دوباره ناراحتیم برگشت که جیمین شروع کرد به دلقک بازی و سوجون و بورا هم همراهی کردن
منم سرم گرم شد و کوک رو فراموش کردم البته نه اینکه فراموش کنم ازش قافل شدم
خلاصه بعد خدافظی با جیمین و سوجون و بورا که میرفتن پسرونه تو خونه مجردی جیمین خوش باشن ماهم راه افتادیم
این دفعه آتاناز ملوسک منو میروند
یک دفعه ترمز گرفت در حدی که صدای جیغ لاستیک ها در اومد
گفتم :.
_هووووووو یه بار ماشینمو دادم دستت نری*ن توش
+حرف نزن ما تا صب باید بیدار باشیم میرم یکم چیز میز بگیرم
_خاب برو
ادامه دارد
۸.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.