میراپ اجباری پارت 7

گفت: بگو بهنوشه
دهنه گوشي را گرفتمو داد زدم: سامان فرنوشه
دختر تو گوشم گفت: بهنوش نه فرنوش
دوباره داد زدم گفتم: سامان بهنوشه
سامان سراسيمه اومد و گوشي تلفنو ازم گرفت و با لحن لوسي گفت: سالم عزيزم
و شروع كرد به خنديدن باخودم گفتم: )اييييييييييش حالمو بهم زدن(
روي مبل ولو شدم و كمي نگذشت كه خوابم برد
عجب خواب خوبي بود كه با تكون هاي دست يكي از خواب پاشدم
مست خواب بودم كه قيافه ي سامانو ديدم كه داره صدام ميكنه
نميخوابه...سميرا￾سميرا ....سميراپاشو....پاشو ديگه گشنمه....آه خرس هم زمستونا اين قدر سنگين
گيج گفتم: مرگ و سميرا خودت چالقي نميتوني غذا درست كني؟ نوكر باباتم يا كنيز خودت ؟
سامان با خنده گفت: حاال اگه مريم بود از خواب پا ميشد برام فسنجون درست ميكرد
همانطور كه رو مبل جابه جا ميشدم گفتم: برو با همون مريمت خوش باش چون از من نيمرو هم
گيرت نمياد
و دوباره خوابيدم طرفاي ساعت سه ظهر بود كه از خواب پاشدم تو خونه سكوت بود خدا رو شكر
احتماال با مريمي ، بهنوشي پريايي سرش گرمه كه تا حاال مثه اجل معلق باال سرم حاظر نيست
از جام پا شدم كه روي ميز يه يادداشت از سامان ديدم نوشته بود:
- هر وقت دلت اومد پاشي يه زنگ بزن به مامانت و مامانم جفتشون زنگ زده بودن گفتم: سميرا
خستس خوابيده يه وقت گاف ندي آبرو جفتمون بره من با پروانه بيرون رفتم كسي زنگ زد بگو
دیدگاه ها (۰)

میراث اجباری پارت 8

میراث اجباری پارت 9

میراث اجباری پارت 6

میراث اجباری پارت 5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط