part¹²
part¹²
Boyfriend
تهیونگ : بیبی الان واسه گریه زوده
کوک : خواهش...میکنم...((گریه))
تهیونگ بی توجه به کوک وسایل هارو بغل تخت گذاشت شروع کرد به درآوردن لباس های کوک ...کوک خیلی سعی کرد
تهیونگ بی خیالش بشه....ولی نه
تهیونگ بی خیال به شو نیست ... تمام لباس های کوک رو درآورده بود...تهیونگ چشم بنده
رو برداشت...گذاشت روی چشمای کوک
که مساوی با بالا رفتن هق هق هاش
دست های کوک رو به طناب بالای تخت بست ...و همینطور پاهای کوک رو...
وووو
اسمات ...
(((دوستان عزیز بهم پیام بدید بفرستم براتون اسمات رو و همینطور این اسمات خشن هست گفتم بدونید و اینکه اگه طول میکشه براتون بفرستم ))))
Boyfriend
تهیونگ : بیبی الان واسه گریه زوده
کوک : خواهش...میکنم...((گریه))
تهیونگ بی توجه به کوک وسایل هارو بغل تخت گذاشت شروع کرد به درآوردن لباس های کوک ...کوک خیلی سعی کرد
تهیونگ بی خیالش بشه....ولی نه
تهیونگ بی خیال به شو نیست ... تمام لباس های کوک رو درآورده بود...تهیونگ چشم بنده
رو برداشت...گذاشت روی چشمای کوک
که مساوی با بالا رفتن هق هق هاش
دست های کوک رو به طناب بالای تخت بست ...و همینطور پاهای کوک رو...
وووو
اسمات ...
(((دوستان عزیز بهم پیام بدید بفرستم براتون اسمات رو و همینطور این اسمات خشن هست گفتم بدونید و اینکه اگه طول میکشه براتون بفرستم ))))
۲۶.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.