part¹³
part¹³
Boyfriend
ویو کوک
صبح با احساس خفگی از خواب بیدار شدم
تهیونگ محکم بغلم کرده بود
....نمیتونستم تکون بخورم...کمرم دلم درد میکرد....یاد دیشب افتادم گریه ام گرفته بود
هم بخاطره درد پایین تنه ام هم بخاطر کار دیشبش...ت
ویو راوی
بغض پسرک ترکید اشک هاش گوله گوله
میریختند...که چرا قبول کرد دوباره به دوست پسرش برگرده...چرا قبول کرد با هم رابطه داشته باش...همینجور که به کارهای خودش
و کسی که خودش رو دوست پسر پسرک
میدونست فکر میکرد...متوجه نشد که
اربابش از خواب بیدار شده...
تهیونگ : چیشده توله ؟
پسرک تعجب کرد که چرا نفهمیده اون بیدار شده..با شجاعت خواست به سؤالش جواب بده ولی وقتی قیافش رو دید پشیمون شد
کوک : د..لم
تهیونگ : دلت درد میکنه ؟؟ هومم
کوک : اهوم((گریه))
تهیونگ با حرکت کوکرو برآید استایل
بغل کرد...به سمت حموم رفتن
آب گرم رو باز کرد صبر کردتا وان پر بشه
...بعد از چند دقیقه وان پر شد
تهیونگ کوک رو تو وان گذاشت
خودش هم نشست شروع کرد به
ماساژ دادن دله کوک...
چند دقیقه بعد
کوک توی بغل تهیونگ توی وان خوابش برده بود...تهیونگ متوجه نشده...که کوک
خوابه
تهیونگ : توله پاشو حالتون بپوشونم
کوک : ((خوابه))
تهیونگ : توله؟!
تهیونگ با صورت کیوت کوک مواج شد
که غرق خواب بود...بوسه کوتاهی گوشه لبش زد...و خودش دست به کار شد
کوک رو برآید بغل کرد و حوله دورش پیچید
و رو تخت گذاشت...به ساعت کنار تخت
نگاهی انداخت ساعت ⁷:⁴⁰ بود
لباس مشکی رو به تن کرد و برای
کوک لباس برد وتنش کرد خودش هم بغلش
دراز کشید سرد بود....پتو روی خودش و کوک کشید و به صورت کوک نگاهی انداخت
ویو تهیونگ
به صورت بی نقصش نگاه میکرد لباش چشماش بادومی...فردی تنها خانوادمه
چشمام گرم خواب شد ....
ادامه دارد...
Boyfriend
ویو کوک
صبح با احساس خفگی از خواب بیدار شدم
تهیونگ محکم بغلم کرده بود
....نمیتونستم تکون بخورم...کمرم دلم درد میکرد....یاد دیشب افتادم گریه ام گرفته بود
هم بخاطره درد پایین تنه ام هم بخاطر کار دیشبش...ت
ویو راوی
بغض پسرک ترکید اشک هاش گوله گوله
میریختند...که چرا قبول کرد دوباره به دوست پسرش برگرده...چرا قبول کرد با هم رابطه داشته باش...همینجور که به کارهای خودش
و کسی که خودش رو دوست پسر پسرک
میدونست فکر میکرد...متوجه نشد که
اربابش از خواب بیدار شده...
تهیونگ : چیشده توله ؟
پسرک تعجب کرد که چرا نفهمیده اون بیدار شده..با شجاعت خواست به سؤالش جواب بده ولی وقتی قیافش رو دید پشیمون شد
کوک : د..لم
تهیونگ : دلت درد میکنه ؟؟ هومم
کوک : اهوم((گریه))
تهیونگ با حرکت کوکرو برآید استایل
بغل کرد...به سمت حموم رفتن
آب گرم رو باز کرد صبر کردتا وان پر بشه
...بعد از چند دقیقه وان پر شد
تهیونگ کوک رو تو وان گذاشت
خودش هم نشست شروع کرد به
ماساژ دادن دله کوک...
چند دقیقه بعد
کوک توی بغل تهیونگ توی وان خوابش برده بود...تهیونگ متوجه نشده...که کوک
خوابه
تهیونگ : توله پاشو حالتون بپوشونم
کوک : ((خوابه))
تهیونگ : توله؟!
تهیونگ با صورت کیوت کوک مواج شد
که غرق خواب بود...بوسه کوتاهی گوشه لبش زد...و خودش دست به کار شد
کوک رو برآید بغل کرد و حوله دورش پیچید
و رو تخت گذاشت...به ساعت کنار تخت
نگاهی انداخت ساعت ⁷:⁴⁰ بود
لباس مشکی رو به تن کرد و برای
کوک لباس برد وتنش کرد خودش هم بغلش
دراز کشید سرد بود....پتو روی خودش و کوک کشید و به صورت کوک نگاهی انداخت
ویو تهیونگ
به صورت بی نقصش نگاه میکرد لباش چشماش بادومی...فردی تنها خانوادمه
چشمام گرم خواب شد ....
ادامه دارد...
۱۵.۳k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.