ارباب مافیا
ارباب مافیا
Part ۱۶
ا.ت:واقعا اخجون بوسان جای قشنگیه(توجه کنین که ا.ت فقط اونجایی که به عمارت جونگکوک اومده و باهاش اشنا شده رو یادش نیست)
جونگکوک:اره پاشو بریم
ا.ت:اما اخه وسایلم چی
جونگکوک:برات جمع کردم
ا.ت:ممنونم
جونگکوک:خواهش میکنم زود باش
(توی راه اتفاق خاصی نیوفتاد رسیدن اونجا و جونگکوک ا.ت رو میبره ساحل و شهربازی و تهیونگم هماهنگ گرده بود که یه پسر بیاد همون حرفارو به ا.ت بزنه تا شاید ا.ت حافظشو بدست بیاره)
ویو ا.ت
رفتیم بوسان کلی تو ساحل بازی گردیم رفتیم شهربازی من جونگکوک و خیلی دوسش دارم🤭
داشتیم پشمک میخوردیم که یه پسره اومده حرفای دروغی زد یهو سرم درد گرفت انگار این صحنه ها برام اشنا بود چشمام داشت سیاهی میرفت و جونگکوکم هی صدام میکرد تا اینکه دیگه چیزی نفهمیدم
ویو جونگکوک
پسره اومد حرفاشو زد که یهو ا.ت دستشو گذاشت روی سرش هرچی صداش میزدم جواب نمیداد که یهو افتاد سریع گرفتمش و براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین با سرعت به سمت بیمارستان میرفتم رسیدیم به بیمارستان دوباره ا.ت براید بغلش کردم بردم داخل
جونگکوک:ببخشید کسی اینجاست کمک دوست دخترم حالش بده(داد)
پرستار:لطفا بزارینش روی برانکارد
پرستارا بردنش که بعد چند دقیقه دکترش اومد
جونگکوک:اقای دکتر چیشده حالش خوبه؟
دکتر:بله ایشون حافظه شونو بدست اوردن
جونگکوک :واقعا ازتون ممنونم میتونم ببنمشون
دکتر:بله البته
رفتم پیش ا.ت
جونگکوک:ا.ت حالت خوبه منو یادت میاد؟
ا.ت:اره مگه میشه عشقمو یادم بره(دستاشو باز میکنه به نشانه اینکه بیا بغلم)(چه لوس)
جونگکوک:(فوری میره بغلش )دلم برات تنگ شده بود فرشته من
ا.ت:اوممم جونگکوکی ...میگم اون پسره
جونگکوک:میدونم میدونم و منو ببخش
ا.ت:نه جونگکوکی اشکالی نداره
جونگکوک:(ل.باشو میبوسه)
ا.ت:بریم خونه؟
جونگکوک:بزار کارای ترخیصتو انجام بدم بریم
جونگکوک:خببب تموم شد بیا بریم چاگیا
پرش زمانی به ۱ سال بعد
امروز روز عروسیمه واقعا خوشحالم خیلی خوشگل شدم بهترین روز زندگیمه پرده ها کشیده شد و اروم به سمت تنها عشق زندگیم قدم ورداشتم
عاقد:خانم کیم اگت ایا حاضرید تو تمام سختی کنار اقای جئون جونگکوک باشید
ا.ت:بله
عاقد:و اقای جئون جونگکوک حاضرید برای همیشه خانم کیم ا.ت رو دوست داشته باشید و ترکش نکنین
جونگکوک:بله(میدونم مسخرست از خودم در اوردم😁)
عاقد:و من شمارا زن و شوهر اعلام میکنم
همه برامون دست زدم من هیچوقت این شب و فراموش نمیکنم مهمونی تموم شد رفتیم خونه
پرش زمانی به ۲ سال بعد(اتفاقی خاصی نیوفتاده زندگی شخصیشونه کاریشون نداریم😂)
بقیه رو دارم مینویسم صب کنین💞💕💞💟
Part ۱۶
ا.ت:واقعا اخجون بوسان جای قشنگیه(توجه کنین که ا.ت فقط اونجایی که به عمارت جونگکوک اومده و باهاش اشنا شده رو یادش نیست)
جونگکوک:اره پاشو بریم
ا.ت:اما اخه وسایلم چی
جونگکوک:برات جمع کردم
ا.ت:ممنونم
جونگکوک:خواهش میکنم زود باش
(توی راه اتفاق خاصی نیوفتاد رسیدن اونجا و جونگکوک ا.ت رو میبره ساحل و شهربازی و تهیونگم هماهنگ گرده بود که یه پسر بیاد همون حرفارو به ا.ت بزنه تا شاید ا.ت حافظشو بدست بیاره)
ویو ا.ت
رفتیم بوسان کلی تو ساحل بازی گردیم رفتیم شهربازی من جونگکوک و خیلی دوسش دارم🤭
داشتیم پشمک میخوردیم که یه پسره اومده حرفای دروغی زد یهو سرم درد گرفت انگار این صحنه ها برام اشنا بود چشمام داشت سیاهی میرفت و جونگکوکم هی صدام میکرد تا اینکه دیگه چیزی نفهمیدم
ویو جونگکوک
پسره اومد حرفاشو زد که یهو ا.ت دستشو گذاشت روی سرش هرچی صداش میزدم جواب نمیداد که یهو افتاد سریع گرفتمش و براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین با سرعت به سمت بیمارستان میرفتم رسیدیم به بیمارستان دوباره ا.ت براید بغلش کردم بردم داخل
جونگکوک:ببخشید کسی اینجاست کمک دوست دخترم حالش بده(داد)
پرستار:لطفا بزارینش روی برانکارد
پرستارا بردنش که بعد چند دقیقه دکترش اومد
جونگکوک:اقای دکتر چیشده حالش خوبه؟
دکتر:بله ایشون حافظه شونو بدست اوردن
جونگکوک :واقعا ازتون ممنونم میتونم ببنمشون
دکتر:بله البته
رفتم پیش ا.ت
جونگکوک:ا.ت حالت خوبه منو یادت میاد؟
ا.ت:اره مگه میشه عشقمو یادم بره(دستاشو باز میکنه به نشانه اینکه بیا بغلم)(چه لوس)
جونگکوک:(فوری میره بغلش )دلم برات تنگ شده بود فرشته من
ا.ت:اوممم جونگکوکی ...میگم اون پسره
جونگکوک:میدونم میدونم و منو ببخش
ا.ت:نه جونگکوکی اشکالی نداره
جونگکوک:(ل.باشو میبوسه)
ا.ت:بریم خونه؟
جونگکوک:بزار کارای ترخیصتو انجام بدم بریم
جونگکوک:خببب تموم شد بیا بریم چاگیا
پرش زمانی به ۱ سال بعد
امروز روز عروسیمه واقعا خوشحالم خیلی خوشگل شدم بهترین روز زندگیمه پرده ها کشیده شد و اروم به سمت تنها عشق زندگیم قدم ورداشتم
عاقد:خانم کیم اگت ایا حاضرید تو تمام سختی کنار اقای جئون جونگکوک باشید
ا.ت:بله
عاقد:و اقای جئون جونگکوک حاضرید برای همیشه خانم کیم ا.ت رو دوست داشته باشید و ترکش نکنین
جونگکوک:بله(میدونم مسخرست از خودم در اوردم😁)
عاقد:و من شمارا زن و شوهر اعلام میکنم
همه برامون دست زدم من هیچوقت این شب و فراموش نمیکنم مهمونی تموم شد رفتیم خونه
پرش زمانی به ۲ سال بعد(اتفاقی خاصی نیوفتاده زندگی شخصیشونه کاریشون نداریم😂)
بقیه رو دارم مینویسم صب کنین💞💕💞💟
۱۴.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.