فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part¹²
" دخترم، دست صورتت پانسمان شُدس چی شده؟ "m,jk
" اَم...خب..راستش... "a.t
" مشکلی پیش امد، حلش کردم "jk
" چه مشکلی؟ "f,jk
" میگم... ا.ت بشین، مامان بابا، چایوون بشینین "jk
روی مبل نشستن
جونگکوک کل قضیه رو تعریف کرد
" ا.ت حالت خوبه؟ اون عوضی که بهت دست نزد؟ "Chai Won
" نه نه اصلا باهام کاری نکرد، همش همونجوری بود که جونگکوک تعریف کرد "a.t
" الان کجاس؟ "f,jk
" سپردمش دست پسرا "jk
" خوبه "f,jk
" کاریش کردی؟ "a.t
" چی؟ "jk
" مَرده..لی...رفتی سراغش؟ "a.t
" چرا نره سراغش..باهات اینکار رو کرده بعد میپرسی رفته سراغش یا نه "m,jk
" یعنی چی که رفته سراغش...چرا رفتی؟ "a.t
" چرا نباید میرفتم کاری که باهات کرد رو بیجواب میزاشتم "jk
" خب اونم برای این کارش دلیل داشته..تو برادرش رو شکنجه کردی اونم جواب داد تو دیکه نباید میرفتی سراغش "a.t
" ا.ت...نمیخواد برای یه حرومزاده دلسوزی کنی هر بلای که سرش بیاد حقشه "jk
" چه بلای سرش اوردی؟ "a.t
" اونش دیگه به خودم مربوطه توی کارام دخالت نکن "jk
" اون کاری بود که با من کرد نه تو...چه بلای سرش آوردی؟ "a.t
" باشه باشه دیگه بسه "Chai Won
دستش رو میزاره روی ساعد دست ا.ت
" هر بلای که سرش بیاد حقشه تو دیگه به بقیهاَش فکر نکن "Chai Won
" ولی... "a.t
" دخترم...بیخالششو جونگکوک میدونه چیکار کنه "m,jk
" ولی اگه بلای سرش بیاد چی؟ "a.t
جونگکوک سریع از جاش بلند شد و روبهروی ا.ت ایستاد
" با اون بلای که سرت آورد هنوز نگرانشی(داد) "jk
از جاش بلند شد و روبهروش ایستاد
" نگرانش نیستم نمیخوام بلای سرت بیاد(بلند) "a.t
" نمیخواد نگران من باشی، تکتک بلای که سرش بیاد حقشه بره خداشوشکر کنه که بهت دست نزد بگرنه میکشتمش(داد) "jk
حرف آخرشو زد
عصبی به سمت اتاق رفت
در اتاق رو باز کرد و محکم پشت سرش بست
" دیونه(بلند،عصبی) "a.t
توی کاراش محتاط نبود این دختر رو عصبی میکرد
به سمت اتاق رفت و در اتاق رو محکم پشت سرش بست
" اینا یهو چشون شد؟ "Chai Won
هوف بلندی کشید از روی مبل بلند شد
" عشق دیگه "f,jk
دستش رو سمتش دراز کرد(مادر جونگکوک)
دستش رو در دستانش گذاشت و از روی مبل بلند شد
" یعنی چی که عشقه؟ "Chai Won
با خنده جوابشو داد
" میفهمی یا از زبون خودشون یا خودت "m,jk
از پلهها بالا رفتن و وارد اتاقی شدن که جونگکوک از قبل براشون آماده کرده بود
" فکر کنم دارم یه چیزای میفهمم "Chai Won
از روی مبل بلند شد و به طرف اتاق دختر رفت
در اتاق رو زد، جوابی نشنید و در اتاق رو باز کرد
" خوابی؟ "Chai Won
روی تخت نشسته بود و زانو هاش رو بغل کرده بود
اشکانش رو پاک کرد، جواب داد
" نه "a.t
لبخندی زد و وارد اتاق شد
در پشت سرش بست و به سمت تخت رفت
روی تخت نشست و بهش نزدیک شد
دستش رو روی کمرش گذاشت و نوازش بار روی کمرش کشید
" چیشده؟ "Chai Won
part¹²
" دخترم، دست صورتت پانسمان شُدس چی شده؟ "m,jk
" اَم...خب..راستش... "a.t
" مشکلی پیش امد، حلش کردم "jk
" چه مشکلی؟ "f,jk
" میگم... ا.ت بشین، مامان بابا، چایوون بشینین "jk
روی مبل نشستن
جونگکوک کل قضیه رو تعریف کرد
" ا.ت حالت خوبه؟ اون عوضی که بهت دست نزد؟ "Chai Won
" نه نه اصلا باهام کاری نکرد، همش همونجوری بود که جونگکوک تعریف کرد "a.t
" الان کجاس؟ "f,jk
" سپردمش دست پسرا "jk
" خوبه "f,jk
" کاریش کردی؟ "a.t
" چی؟ "jk
" مَرده..لی...رفتی سراغش؟ "a.t
" چرا نره سراغش..باهات اینکار رو کرده بعد میپرسی رفته سراغش یا نه "m,jk
" یعنی چی که رفته سراغش...چرا رفتی؟ "a.t
" چرا نباید میرفتم کاری که باهات کرد رو بیجواب میزاشتم "jk
" خب اونم برای این کارش دلیل داشته..تو برادرش رو شکنجه کردی اونم جواب داد تو دیکه نباید میرفتی سراغش "a.t
" ا.ت...نمیخواد برای یه حرومزاده دلسوزی کنی هر بلای که سرش بیاد حقشه "jk
" چه بلای سرش اوردی؟ "a.t
" اونش دیگه به خودم مربوطه توی کارام دخالت نکن "jk
" اون کاری بود که با من کرد نه تو...چه بلای سرش آوردی؟ "a.t
" باشه باشه دیگه بسه "Chai Won
دستش رو میزاره روی ساعد دست ا.ت
" هر بلای که سرش بیاد حقشه تو دیگه به بقیهاَش فکر نکن "Chai Won
" ولی... "a.t
" دخترم...بیخالششو جونگکوک میدونه چیکار کنه "m,jk
" ولی اگه بلای سرش بیاد چی؟ "a.t
جونگکوک سریع از جاش بلند شد و روبهروی ا.ت ایستاد
" با اون بلای که سرت آورد هنوز نگرانشی(داد) "jk
از جاش بلند شد و روبهروش ایستاد
" نگرانش نیستم نمیخوام بلای سرت بیاد(بلند) "a.t
" نمیخواد نگران من باشی، تکتک بلای که سرش بیاد حقشه بره خداشوشکر کنه که بهت دست نزد بگرنه میکشتمش(داد) "jk
حرف آخرشو زد
عصبی به سمت اتاق رفت
در اتاق رو باز کرد و محکم پشت سرش بست
" دیونه(بلند،عصبی) "a.t
توی کاراش محتاط نبود این دختر رو عصبی میکرد
به سمت اتاق رفت و در اتاق رو محکم پشت سرش بست
" اینا یهو چشون شد؟ "Chai Won
هوف بلندی کشید از روی مبل بلند شد
" عشق دیگه "f,jk
دستش رو سمتش دراز کرد(مادر جونگکوک)
دستش رو در دستانش گذاشت و از روی مبل بلند شد
" یعنی چی که عشقه؟ "Chai Won
با خنده جوابشو داد
" میفهمی یا از زبون خودشون یا خودت "m,jk
از پلهها بالا رفتن و وارد اتاقی شدن که جونگکوک از قبل براشون آماده کرده بود
" فکر کنم دارم یه چیزای میفهمم "Chai Won
از روی مبل بلند شد و به طرف اتاق دختر رفت
در اتاق رو زد، جوابی نشنید و در اتاق رو باز کرد
" خوابی؟ "Chai Won
روی تخت نشسته بود و زانو هاش رو بغل کرده بود
اشکانش رو پاک کرد، جواب داد
" نه "a.t
لبخندی زد و وارد اتاق شد
در پشت سرش بست و به سمت تخت رفت
روی تخت نشست و بهش نزدیک شد
دستش رو روی کمرش گذاشت و نوازش بار روی کمرش کشید
" چیشده؟ "Chai Won
۱۴.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.