فیک جونگکوک:تاته مائه
فیکجونگکوک:تاتهمائه
part¹¹
[( ا.ت و چایوون هم دیگه رو از دانشگاه میشناسن و باهم، هم دانشگاهی میشن و بعد از مدتی بیشتر باهم آشنا میشن و دوستهای صمیمی هم دیگه میشن، وقتی هم که از دانشگاه فارغالتحصیل میشن، ا.ت توی کره میمونه ولی چایوون با پدر،مادرش میره آمریکا و از اون موقع تا الان باهم دیگه از طریق ارتباطات مجازی با هم در ارتباط بودن )]
[( پدر جونگکوک یه رئیس مافیا بازنشسته اَس که پسرش جونگکوک جانشینش میشه و بیشتر از پدرش توی کار پیشرفت میکنه و از پدر جلو میزنه)]
[( پدر و مادر جونگکوک بعد از باز نشسته شدنش یه مدتی توی کره میمون و بعد از اون دخترشون چایوون فارغالتحصیل میشه و تصمیم میگرن برن آمریکا و بعد از دوسال برمیگردن کره و میان سر به جونگکوک بزنن )]
[( جونگکوک یه برادر بزرگتر از خودش داره ولی اون توی کار مافیا نیست و شغل پدرش رو ادامه نداده و یه قاضی شده، اون ازدواج کرده و بچهداره و توی ژاپن زندگی میکنه برای همین اینجا نیست )]
تمام چراغهای عمارت رو روشن کردن، همه چیز توی تاریکی مطلق پدیدار شد
همه توی پذیرای بودن رو مبل نشستن و منتظر جواب بودن
جوابی که خودشون هم ازش خبر نداشتن
" الان دقیقا منتظر چید؟ "Chai Won
" نمیدونم، چرا اینجوری نگاه میکنید؟ "jk
" نمیدونم، عزیزم میخوای چیزی بگی؟ "m,jk
" اره ولی میخواستم ببینم کسی چیزی میخواد بگه یا نه "f,jk
" حرفی دارید؟ "jk
" من که نه "Chai Won
" منم چیزی ندارم بگم "m,jk
" منم همینطور "a.t
" منم چیزی ندارم "jk
" پس فقط من موندم "f,jk
کت شو از تن در آورد، جاشو درست کرد
" خب راستش ما هیچی در مورد ا.ت نمیدونیم و درست نمیشناسیمش، ا.ت هم همینطور ، ما امدیم تا یه مدتی اینجا بمونیم و کنار پسرمون باشیم و بعد برگردیم آمریکا وقتی که تو رو اینجا دیدیم یکم شُکه شدیم و وارد ترید شدیم بخاطر همین درست نمیدونم توی این موقعیت باید چیکار کنم "f,jk
سرش رو تکون داد و شروع به حرف زدن کرد
" میدونم چی میگید منم نمیدونم باید چیکار کنم از اینکه شما رو دیدم خیلی شُکه شدم، از اینکه امدین اینجا و باهاتون آشنا شدم خیلی خوشبختم "a.t
از جاش بلند شد
" منم دیگه میرم "a.t
جونگکوک سریع از جاش بلند شد
" چی؟ کجامیخوای بری؟ "jk
" برم خونهای خودم "a.t
چایوون از جاش بلند شد
" تو هیچ جا نمیری همینجا میمونی بعد از دوسال دیدمت بعد میخوای بری "Chai Won
" جای که نمیخوام برم فقط میرم خونهای خودم تو هم بیا اونجا یا پیشم بمون یا همدیگه رو میبینیم "a.t
پدر جونگکوک از جاش بلند شد و روبه دختر کرد
" دخترم، اشتباه متوجه شدی من منظورم این بود که خودتو معرفی کنی و بلای که سرت آمده "f,jk
" بلای که سرم آمده؟ "a.t
مادر جونگکوک از روی مبل بلند شد
" دست، صورتت پانسمان شدهاَس چیزی شده؟ "m,jk
part¹¹
[( ا.ت و چایوون هم دیگه رو از دانشگاه میشناسن و باهم، هم دانشگاهی میشن و بعد از مدتی بیشتر باهم آشنا میشن و دوستهای صمیمی هم دیگه میشن، وقتی هم که از دانشگاه فارغالتحصیل میشن، ا.ت توی کره میمونه ولی چایوون با پدر،مادرش میره آمریکا و از اون موقع تا الان باهم دیگه از طریق ارتباطات مجازی با هم در ارتباط بودن )]
[( پدر جونگکوک یه رئیس مافیا بازنشسته اَس که پسرش جونگکوک جانشینش میشه و بیشتر از پدرش توی کار پیشرفت میکنه و از پدر جلو میزنه)]
[( پدر و مادر جونگکوک بعد از باز نشسته شدنش یه مدتی توی کره میمون و بعد از اون دخترشون چایوون فارغالتحصیل میشه و تصمیم میگرن برن آمریکا و بعد از دوسال برمیگردن کره و میان سر به جونگکوک بزنن )]
[( جونگکوک یه برادر بزرگتر از خودش داره ولی اون توی کار مافیا نیست و شغل پدرش رو ادامه نداده و یه قاضی شده، اون ازدواج کرده و بچهداره و توی ژاپن زندگی میکنه برای همین اینجا نیست )]
تمام چراغهای عمارت رو روشن کردن، همه چیز توی تاریکی مطلق پدیدار شد
همه توی پذیرای بودن رو مبل نشستن و منتظر جواب بودن
جوابی که خودشون هم ازش خبر نداشتن
" الان دقیقا منتظر چید؟ "Chai Won
" نمیدونم، چرا اینجوری نگاه میکنید؟ "jk
" نمیدونم، عزیزم میخوای چیزی بگی؟ "m,jk
" اره ولی میخواستم ببینم کسی چیزی میخواد بگه یا نه "f,jk
" حرفی دارید؟ "jk
" من که نه "Chai Won
" منم چیزی ندارم بگم "m,jk
" منم همینطور "a.t
" منم چیزی ندارم "jk
" پس فقط من موندم "f,jk
کت شو از تن در آورد، جاشو درست کرد
" خب راستش ما هیچی در مورد ا.ت نمیدونیم و درست نمیشناسیمش، ا.ت هم همینطور ، ما امدیم تا یه مدتی اینجا بمونیم و کنار پسرمون باشیم و بعد برگردیم آمریکا وقتی که تو رو اینجا دیدیم یکم شُکه شدیم و وارد ترید شدیم بخاطر همین درست نمیدونم توی این موقعیت باید چیکار کنم "f,jk
سرش رو تکون داد و شروع به حرف زدن کرد
" میدونم چی میگید منم نمیدونم باید چیکار کنم از اینکه شما رو دیدم خیلی شُکه شدم، از اینکه امدین اینجا و باهاتون آشنا شدم خیلی خوشبختم "a.t
از جاش بلند شد
" منم دیگه میرم "a.t
جونگکوک سریع از جاش بلند شد
" چی؟ کجامیخوای بری؟ "jk
" برم خونهای خودم "a.t
چایوون از جاش بلند شد
" تو هیچ جا نمیری همینجا میمونی بعد از دوسال دیدمت بعد میخوای بری "Chai Won
" جای که نمیخوام برم فقط میرم خونهای خودم تو هم بیا اونجا یا پیشم بمون یا همدیگه رو میبینیم "a.t
پدر جونگکوک از جاش بلند شد و روبه دختر کرد
" دخترم، اشتباه متوجه شدی من منظورم این بود که خودتو معرفی کنی و بلای که سرت آمده "f,jk
" بلای که سرم آمده؟ "a.t
مادر جونگکوک از روی مبل بلند شد
" دست، صورتت پانسمان شدهاَس چیزی شده؟ "m,jk
۹.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.