p

p20
بعد از اینکه از رستوران بیرون اومدن، بارون به شدت شروع به باریدن کرده بود. قطرات بارون روی صورت و لباس‌های ات و کوک می‌ریخت و زمین درخشان از رطوبت شده بود ات لحظه‌ای ایستاد و به دریا نگاه کرد که در نور خورشید می‌درخشید، همراه با صدای رعد و برق که دورتر از ساحل می‌زد دستش رو به سمت کوک دراز کرد و با لبخندی ریز گفت:
+چی می‌گی، بریم کنار ماشین؟ یه آهنگ بذاریم و زیر بارون برقصیم؟
کوک کمی تعجب کرد اما لبخند زد و بدون هیچ حرفی، به سمت ماشین راه افتادند. درخت‌های ساحلی اطراف‌شون شروع به رقصیدن زیر بارون کرده بودند. کوک درها رو باز کرد و ات از پشت صندلی جلو به گوشی‌ش دست برد، آهنگ "Perfect" از Ed Sheeran رو پلی کرد.
آهنگ شروع شد و اولین نت‌ها در هوا پیچید. ات و کوک کنار هم ایستاده بودند، نگاه‌شون به هم گره خورد بارون به آرامی می‌بارید و نور خورشید با شعاع‌های طلایی خودش رو به دریا و روی پوست‌شون می‌تابید. هیچ چیزی جز این لحظه برایشون مهم نبود. صدای موسیقی با صدای باران و رعد و برق ترکیب می‌شد، و این ترکیب عجیب و زیبا حس عمیقی به اون‌ها می‌داد.
چشم‌هاشون درخشید و در لحظه‌ای ات دستش رو دراز کرد و کوک رو به سمت خودش کشید. با لبخند، در کنار هم شروع به رقصیدن کردند، حتی با وجود بارون سردی که به پوست‌شون می‌ریخت، هیچ‌کدومشون احساس ناراحتی نمی‌کردند گرمای قلبشون با سردی قطره های بارون باعث مور مور شدن بدناشون میشد
دست کوک دور کمر ات حلقه شد و ات به آرامی سرش رو روی شانه کوک گذاشت. هردو لبخند می‌زدند، نگاهشون هر از گاهی به هم می‌افتاد و یه حس داغ عجیب، مثل برق، از نگاه‌هاشون رد می‌شد. در دلشون به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شدند، یه حس خاص که هیچ کدوم‌شون نتونستند نادیده بگیرند.
لحظاتی گذشت و موسیقی به اوج خودش رسید. ذهن‌شون به‌طور ناخودآگاه به فکر بوسیدن افتاد، اما هر دو از آن فکر عبور کردند و به‌جای آن، نگاه‌های عمیق‌تری به هم انداختند. در دل‌شون هیچ چیزی جز عشق و احترام وجود نداشت، اما هنوز آن لحظه برای بوسه آماده نبودند.
در آن لحظه، دنیا انگار متوقف شده بود. هیچ‌چیز جز این دو نفر، این ساحل و این بارون برایشان مهم نبود. دست‌های کوک محکم‌تر از همیشه دور کمر ات بود و ات با سر خمیده، روی شانه کوک تکیه داده بود. انگار در آن لحظه هیچ‌چیز نمی‌توانست این زیبایی را از آن‌ها بگیرد.

+

در کامنتا
دیدگاه ها (۶)

p21ات و کوک داغل یکی از مغازه های برند پاساژ بوسان داشتن خری...

p22ساعت حدود ۴صبح بود ات روی نیمکت چوبی که داخل حیاط بود نشس...

p19ات داشت از نور خورشید که به صورتش میخورد لذت میبورد کوکم ...

p18ات غرق ستاره ها شده بود و از اب جویی که تو دستش بود میخور...

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟱 ویوی جونگ‌کوک: سالن تاریک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط