پارت ۵۰ زندگی جونگمه
پارت ۵۰ زندگی جونگمه
کوک و جونگمه چند روز موندن تو جزیره ججو و یه عالمه خاطره جمع کردن🥰
ولی وقتی داشتن بر میگشتن وسط راه یکی با تیر زد لاستیکا سوراخ شدن کوک زد بقل ،جاده هوا تقریبا تاریک بود
کوک پیاده شد رفت لاستیکارو چک کنه
ازپشت دوست دختر قبلیش با سنگ زد تو سر کوک و کوک از حال رفت
جونگمه زود اومد بیرون و دادزد:عوضی داری چیکار میکنی😠
دختره اسلحه رو گرفت سمت کوک و گفت:تو عشقمرو ازم گرفتی، منم عشقتو ازت میگیرم
وقتی خواست شلیک کنه جونگمه اومد جلو کوک و نذاشت تیر بخوره به کوک و تیر خورد به جونگمه
دختره دوباره فرار کرد
یکی دید جونگمه تیر خورده و کوک از حال رفته
ماشینش رو زد بقل کوک و جونگه رو برد بیمارستان
کوک حافظه اش رو به خاطر ظربه تو سرش ازدست داده بود
کوک بعد از چند روز مرخص شد رفت ولی جونگمه هنوز تو بیمارستان بود
تهیونگ اومد و به جونگمه گفت کوک حافظه ش رو از دست داده
جونگمه قلبش درد گرفت و چشاش پر اشک شد
تهیونگ گفت شاید اگه بری دیدنش حداقل تورو یادش بیاد
تهیونگ فردای اونروز اومد دنبال جونگمه و جونگمه رو برد پیش کوک ولی کوک هیچی یادش نیومد
جونگمه فقط داشت کوک رو نگاه میکرد و اشک میریخت تهیونگ جونگمه رو داشت میبرد خونه
جونگمه به تهیونگ گفت:اگه حافظه ش برنگرده چیکار کنم!؟
تهیونگ جونگمه رو بغل کرد و گفت: برمیگردهقول میدم
از جونگمه و کوک یه عکس پخش شد
کوک مجبور شد بگه با جونگمه قرار میزاره ولی جونگمه رو دوست نداشت
جونگمه مجبور شد خونه کوک بمونه
کوک همش با جونگمه دعوا میکرد
جونگمه همش عذاب میکشید
یه بار جونگمه و کوک نشسته بودن
کوک داشت عکسای دخترای دیگه رو نگاه میکرد
جونگمه به کوک نگاه میکرد و اشک میریخت
کوک لیوان رو برداشت جونگمه رو تحدید کرد یه بار دیگه اونجوری نگاش کنه لیوان رو میکوبه تو سر جونگمه
کوک و جونگمه چند روز موندن تو جزیره ججو و یه عالمه خاطره جمع کردن🥰
ولی وقتی داشتن بر میگشتن وسط راه یکی با تیر زد لاستیکا سوراخ شدن کوک زد بقل ،جاده هوا تقریبا تاریک بود
کوک پیاده شد رفت لاستیکارو چک کنه
ازپشت دوست دختر قبلیش با سنگ زد تو سر کوک و کوک از حال رفت
جونگمه زود اومد بیرون و دادزد:عوضی داری چیکار میکنی😠
دختره اسلحه رو گرفت سمت کوک و گفت:تو عشقمرو ازم گرفتی، منم عشقتو ازت میگیرم
وقتی خواست شلیک کنه جونگمه اومد جلو کوک و نذاشت تیر بخوره به کوک و تیر خورد به جونگمه
دختره دوباره فرار کرد
یکی دید جونگمه تیر خورده و کوک از حال رفته
ماشینش رو زد بقل کوک و جونگه رو برد بیمارستان
کوک حافظه اش رو به خاطر ظربه تو سرش ازدست داده بود
کوک بعد از چند روز مرخص شد رفت ولی جونگمه هنوز تو بیمارستان بود
تهیونگ اومد و به جونگمه گفت کوک حافظه ش رو از دست داده
جونگمه قلبش درد گرفت و چشاش پر اشک شد
تهیونگ گفت شاید اگه بری دیدنش حداقل تورو یادش بیاد
تهیونگ فردای اونروز اومد دنبال جونگمه و جونگمه رو برد پیش کوک ولی کوک هیچی یادش نیومد
جونگمه فقط داشت کوک رو نگاه میکرد و اشک میریخت تهیونگ جونگمه رو داشت میبرد خونه
جونگمه به تهیونگ گفت:اگه حافظه ش برنگرده چیکار کنم!؟
تهیونگ جونگمه رو بغل کرد و گفت: برمیگردهقول میدم
از جونگمه و کوک یه عکس پخش شد
کوک مجبور شد بگه با جونگمه قرار میزاره ولی جونگمه رو دوست نداشت
جونگمه مجبور شد خونه کوک بمونه
کوک همش با جونگمه دعوا میکرد
جونگمه همش عذاب میکشید
یه بار جونگمه و کوک نشسته بودن
کوک داشت عکسای دخترای دیگه رو نگاه میکرد
جونگمه به کوک نگاه میکرد و اشک میریخت
کوک لیوان رو برداشت جونگمه رو تحدید کرد یه بار دیگه اونجوری نگاش کنه لیوان رو میکوبه تو سر جونگمه
۲۷.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.