پارت ۵۲ زندگی جونگمه
پارت ۵۲ زندگی جونگمه
جونگمه باز برگشته بود رستوران رامیون و کیمچی
تهیونگ به کوک گفت بره بشینه رو صندلی
تهیونگ به جونگمه هم سلام داد گفت من میرم دستام رو بشورم برو از اون میز سفارش بگیر الان میام
جونگمه رفت گفت :سلامخوشاومدیدسفارشتون چیه؟
کوک سرشو آورد بالا دید جونگمه س، جونگمه داشت به دفتر نگاه میکرد که سفارش رو بنویسه
کوک چشاش پر اشک شد پاشد گفت:جونگمه
جونگمه نگاه کرد دید کوکه، تهیونگ داشت میومد دید کوک جونگمه همینجوری وایستادن به هم نگاه میکنن
جونگمه تو دلش به خودش گفت:اینکه منو یادش نمیاد پس مثل یه آدم معمولی باهاش رفتار میکنم
جونگمه به کوک گفت:میشه سفراشتون رو...کوک خواست جونگمه رو ببوسه ولی جونگمه صورتشو برد اونور و به کوک😠به این حالت نگاه کرد و گفت:چیکار داری میکنی
کوک:دوست دارم.
جونگمه ازیقش گرفت کوبید به دیوار رو گفت:چیمیگی واسه خودت نکنه باز دوباره ازمون عکس پخش شده و به خاطر آبروت میگی
تهیونگ بدو بدو اومد از مچ دستای جونگمه گرفت و گفت: کوک حافظه ش برگشته
جونگمه:خب به من چه🙄
کوک خیلی ناراحت شد و گفت:واست مهم نیست
جونگمه:واسه تو مهم بود من تو اتاق چقدر گریه میکردم ،واست مهم بود از جایی که کلی باهات خاطره دارم برمداشتن آوردن یه جا که هیچ نمیدونم چجور جاییه؛جونگمه داد زد و گفت:واست مهم بود که وقتی نگاهت میکنم و گریه میکنم به خاطر اینه که عاشقتم
اگه واسه تو اینا مهم بود الان اینم واسه من مهم بود
کوک حالش بد شد ،تهیونگ کوک رو برد خونه و بهش گفت:بهت گفتم رفتنت فایده ای نداره
کوک یهو گریش گرفت و گفت:اگه من رو دیگه دوست نداشته باشه چی😭
تهیونگ کوک رو بغل کرد وگفت:جونگمههنوزدوست داره
من مطمئنم
فرداش تهیونگ رفت با جونگمه صحبت کرد
تهیونگ:جونگمه او حافظش رو از دست داده بود یه ذره درکش کن
دیشب همچین زار میزد که تو دیگه دوستش نداری
جونگمه:اون موقعی که من زار زار میزدم کی اهمیت میداد، کی میرفت کوک رو قانع کنه؟
ها جواب بده
هروقت واسه این جوابی پیدا کردی من هم سعي میکنم کوک رو درک کنم
جونگمه باز برگشته بود رستوران رامیون و کیمچی
تهیونگ به کوک گفت بره بشینه رو صندلی
تهیونگ به جونگمه هم سلام داد گفت من میرم دستام رو بشورم برو از اون میز سفارش بگیر الان میام
جونگمه رفت گفت :سلامخوشاومدیدسفارشتون چیه؟
کوک سرشو آورد بالا دید جونگمه س، جونگمه داشت به دفتر نگاه میکرد که سفارش رو بنویسه
کوک چشاش پر اشک شد پاشد گفت:جونگمه
جونگمه نگاه کرد دید کوکه، تهیونگ داشت میومد دید کوک جونگمه همینجوری وایستادن به هم نگاه میکنن
جونگمه تو دلش به خودش گفت:اینکه منو یادش نمیاد پس مثل یه آدم معمولی باهاش رفتار میکنم
جونگمه به کوک گفت:میشه سفراشتون رو...کوک خواست جونگمه رو ببوسه ولی جونگمه صورتشو برد اونور و به کوک😠به این حالت نگاه کرد و گفت:چیکار داری میکنی
کوک:دوست دارم.
جونگمه ازیقش گرفت کوبید به دیوار رو گفت:چیمیگی واسه خودت نکنه باز دوباره ازمون عکس پخش شده و به خاطر آبروت میگی
تهیونگ بدو بدو اومد از مچ دستای جونگمه گرفت و گفت: کوک حافظه ش برگشته
جونگمه:خب به من چه🙄
کوک خیلی ناراحت شد و گفت:واست مهم نیست
جونگمه:واسه تو مهم بود من تو اتاق چقدر گریه میکردم ،واست مهم بود از جایی که کلی باهات خاطره دارم برمداشتن آوردن یه جا که هیچ نمیدونم چجور جاییه؛جونگمه داد زد و گفت:واست مهم بود که وقتی نگاهت میکنم و گریه میکنم به خاطر اینه که عاشقتم
اگه واسه تو اینا مهم بود الان اینم واسه من مهم بود
کوک حالش بد شد ،تهیونگ کوک رو برد خونه و بهش گفت:بهت گفتم رفتنت فایده ای نداره
کوک یهو گریش گرفت و گفت:اگه من رو دیگه دوست نداشته باشه چی😭
تهیونگ کوک رو بغل کرد وگفت:جونگمههنوزدوست داره
من مطمئنم
فرداش تهیونگ رفت با جونگمه صحبت کرد
تهیونگ:جونگمه او حافظش رو از دست داده بود یه ذره درکش کن
دیشب همچین زار میزد که تو دیگه دوستش نداری
جونگمه:اون موقعی که من زار زار میزدم کی اهمیت میداد، کی میرفت کوک رو قانع کنه؟
ها جواب بده
هروقت واسه این جوابی پیدا کردی من هم سعي میکنم کوک رو درک کنم
۱۴.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.