پارت ۴۸ زندگی جونگمه
پارت ۴۸ زندگی جونگمه
جونگمه:پای تو وسط باشه آره
جونگمه صبح بیدار شد دید کوک داره نگاهش میکنه
جونگمه:چیه دیشبم همینجوری نگام میکردی🥱
کوک: گفتم که میخوام تا صبح نگاهت کنم
جونگمه:😳یعنی تا صبح بیدار بودی! ؛کوک گالری گوشیش رو آورد نشون داد گفت:بیا از هر ساعت که خواب بودی عکس گرفتم
جونگمه یهو پرید کوک رو بغل کرد گفت میخوای مریض شی
کوک:نه به خاطر همون دیشب که دلم خیلی واست تنگ شده بود دل سیر نگاهت کردم تا صبح که مریضنشم
جونگمه:اگه اونجوره من باید دو هفته نگات کنم
کوک:😅
کوک و جونگمه رفتن دست و صورتشون شستن
صبحونه خوردن، کوک داشت میرفت خونه خودشون.
جونگمه نذاشت گفت :خونه فعلا خطرناکه و همه فکر میکنن تو مردی
کوک :خب الان کجا برم؟
جونگمه:تو فروشگاه (سرکارش)کسی تورو نمیشناسه پس بیا باهم بریم
جونگمه به صاحب کارش گفت کوک دوستشه و کوک رو هم استخدام کنه
کوک و جونگمه چند هفته باهم رفتن سر کار
تا یروز تهیونگ اومد واسه خرید و کوک رو دید
تهیونگ:کوک!
کوک جونگمه رو صدا کرد خودش زود رفت بیرون
جونگمه:عه تهیونگ شی!
تهیونگ:اون.اون کوک بود!
جونگمه دلش نیومد به تهیونگ دروغ بگه و گفت: آره کوک زندست
تهیونگ حالش بد شد
جونگمه زود رفت کوک رو صدا کرد
تهیونگ وقتی چشاشو باز کرددید کوک و جونگمه با صورت نگران دارن نگاش میکنن
تهیونگ یهو بلند شد
گریش گرفت و گفت:آخه.چجوری!
جونگمه به کوک نگاه کرد و به نشونه بگو سرش رو تکون داد
جونگمه:اول باید بهمون قول بدی به هیچکس نگی
تهیونگ:خیله خب
کوک همه چیرو به تهیونگ گفت
تهیونگ خیلی خوشحال بود که کوک زندس
کوک از تهیونگ خواست کارت بانکی کوک رو بیاره
جونگمه:پای تو وسط باشه آره
جونگمه صبح بیدار شد دید کوک داره نگاهش میکنه
جونگمه:چیه دیشبم همینجوری نگام میکردی🥱
کوک: گفتم که میخوام تا صبح نگاهت کنم
جونگمه:😳یعنی تا صبح بیدار بودی! ؛کوک گالری گوشیش رو آورد نشون داد گفت:بیا از هر ساعت که خواب بودی عکس گرفتم
جونگمه یهو پرید کوک رو بغل کرد گفت میخوای مریض شی
کوک:نه به خاطر همون دیشب که دلم خیلی واست تنگ شده بود دل سیر نگاهت کردم تا صبح که مریضنشم
جونگمه:اگه اونجوره من باید دو هفته نگات کنم
کوک:😅
کوک و جونگمه رفتن دست و صورتشون شستن
صبحونه خوردن، کوک داشت میرفت خونه خودشون.
جونگمه نذاشت گفت :خونه فعلا خطرناکه و همه فکر میکنن تو مردی
کوک :خب الان کجا برم؟
جونگمه:تو فروشگاه (سرکارش)کسی تورو نمیشناسه پس بیا باهم بریم
جونگمه به صاحب کارش گفت کوک دوستشه و کوک رو هم استخدام کنه
کوک و جونگمه چند هفته باهم رفتن سر کار
تا یروز تهیونگ اومد واسه خرید و کوک رو دید
تهیونگ:کوک!
کوک جونگمه رو صدا کرد خودش زود رفت بیرون
جونگمه:عه تهیونگ شی!
تهیونگ:اون.اون کوک بود!
جونگمه دلش نیومد به تهیونگ دروغ بگه و گفت: آره کوک زندست
تهیونگ حالش بد شد
جونگمه زود رفت کوک رو صدا کرد
تهیونگ وقتی چشاشو باز کرددید کوک و جونگمه با صورت نگران دارن نگاش میکنن
تهیونگ یهو بلند شد
گریش گرفت و گفت:آخه.چجوری!
جونگمه به کوک نگاه کرد و به نشونه بگو سرش رو تکون داد
جونگمه:اول باید بهمون قول بدی به هیچکس نگی
تهیونگ:خیله خب
کوک همه چیرو به تهیونگ گفت
تهیونگ خیلی خوشحال بود که کوک زندس
کوک از تهیونگ خواست کارت بانکی کوک رو بیاره
۲۵.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.