فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part¹⁵
نارا:" ا.ت...تو دختر خیلی خوبی هستی "
جاپستیک رو داخل ظرف گذاشت و ظرف رو روی میز
به طرف نارا برگشت
بهش نگاه کرد
" بگو آخه چی من خوبه که بخوام امید داشته باشم ازم خوشش میاد "a.t
نارا:" تو کاملترین دختری هستی که من توی زندگیم دیدم چانگ ا.ت...من زیباتر از تو، بااخلاقتر، خانمتر، اهل زندگیتر از تو ندیدم ا.ت...اینهمه ویژگیخوب داری که من نمیدونم کدومو بگم، ببین پس دلیل وجود داره که اون از تو خوشش بیاد، تا اونجایی که فهمیده باشم جونگکوک همچنین آدمی نیست که یکیو الکلی ببوسه "
لبخندی زد
" خوب بود "a.t
نارا:"خب دیگه... "
از روی مبل بلند شد
ظرف رو از روی میز برداشت و شروع به خوردن کرد
" هی اون غذای منه "a.t
بدون اهمیت به حرفش به سمت پلهها رفت
نارا:" ا.ت "
" بله؟ "a.t
نارا:" گفتم که خوشگلتر از تو ندیدم... "
" گفتی "a.t
نارا:" دروغ گفتم دیدم..خودمم "
از پلهها بالا رفت
" عوضی "a.t
لبخند زد به سریال دیدن ادامه داد
𝐭𝐡𝐞 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭
نارا و ا.ت، هر دو خواب بودن
هرکی داخل اتاق خودش بود
ساعت طرفای سه شب بود که ا.ت چشماشو باز کرد
با صدای راه رفتن کسی از بیرون اتاق
به ساعت نگاه کرد
3:34دقیقه شب بود
فکر کرد ناراست که داره میره پایین آب بخوره
ولی اشتباه میکرد
صدای راه رفتن قطع نمیشد
همینطوری ادامه داشت و دست بردار نبود
توی راهرو قدم میزد و به چپ، راست میرفت
کل راهروی طبقهای بالا که اتاقها بود رو طی میکرد، اصلا قطع نمیشد
به فکر اینکه نارا میخواد اذیتش کنه سرش رو روی بالش گذاشت
چشماشو بست ولی خوابش نمیبرد
صدا هر لحظه آزار دهندهتر از قبل میشد
صدای کشیده شد و راه رفتن از راهرو میشنيد که بدجوری روی مخش بود
میخواست هم صدا قطع شه هم دلیل این کار نارا
از روی تخت بلند شد
به سمت در رفت و بازش کرد
با چیزی که دید از ترس روی زمین افتاد و بهش نگاهکرد
نارا بود
پشت در اتاق
انگار منتظرش بود
با حالت بی حس و بدون لحظهای تکان سرجاش وایساده بود و بهش نگاه میکرد
ترس کل تنش رو گرفته بود
سریع بلند شد و در اتاق رو بست، به در تیکه داد
به روبهرو شدنش یهو باهاش ترسید
قلبش تند میزد
از دستش بابت این شوخی مسخره عصبانی شد
عصبانی از روی زمین بلند شد در اتاق رو باز کرد ولی کسی نبود
هیچ کسی توی راهرو نبود
به سمت در اتاق نارا رفت
در اتاق رو باز کرد
نارا با آرامش روی تخت خوابیده بود
عصبانیتر شد
به سمتش رفت و پتو رو از روش کشید
از خواب بیدار شد و با حالت خوابآلود بهش نگاه کرد
نارا:" چیشده؟ "
" اینو به خودت بگو...مرضت چیه نارا؟ "a.t
چشماشو مالش داد
نارا:" منظورت چیه؟ "
اَخماش بیشتر توی هم رفت
part¹⁵
نارا:" ا.ت...تو دختر خیلی خوبی هستی "
جاپستیک رو داخل ظرف گذاشت و ظرف رو روی میز
به طرف نارا برگشت
بهش نگاه کرد
" بگو آخه چی من خوبه که بخوام امید داشته باشم ازم خوشش میاد "a.t
نارا:" تو کاملترین دختری هستی که من توی زندگیم دیدم چانگ ا.ت...من زیباتر از تو، بااخلاقتر، خانمتر، اهل زندگیتر از تو ندیدم ا.ت...اینهمه ویژگیخوب داری که من نمیدونم کدومو بگم، ببین پس دلیل وجود داره که اون از تو خوشش بیاد، تا اونجایی که فهمیده باشم جونگکوک همچنین آدمی نیست که یکیو الکلی ببوسه "
لبخندی زد
" خوب بود "a.t
نارا:"خب دیگه... "
از روی مبل بلند شد
ظرف رو از روی میز برداشت و شروع به خوردن کرد
" هی اون غذای منه "a.t
بدون اهمیت به حرفش به سمت پلهها رفت
نارا:" ا.ت "
" بله؟ "a.t
نارا:" گفتم که خوشگلتر از تو ندیدم... "
" گفتی "a.t
نارا:" دروغ گفتم دیدم..خودمم "
از پلهها بالا رفت
" عوضی "a.t
لبخند زد به سریال دیدن ادامه داد
𝐭𝐡𝐞 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭
نارا و ا.ت، هر دو خواب بودن
هرکی داخل اتاق خودش بود
ساعت طرفای سه شب بود که ا.ت چشماشو باز کرد
با صدای راه رفتن کسی از بیرون اتاق
به ساعت نگاه کرد
3:34دقیقه شب بود
فکر کرد ناراست که داره میره پایین آب بخوره
ولی اشتباه میکرد
صدای راه رفتن قطع نمیشد
همینطوری ادامه داشت و دست بردار نبود
توی راهرو قدم میزد و به چپ، راست میرفت
کل راهروی طبقهای بالا که اتاقها بود رو طی میکرد، اصلا قطع نمیشد
به فکر اینکه نارا میخواد اذیتش کنه سرش رو روی بالش گذاشت
چشماشو بست ولی خوابش نمیبرد
صدا هر لحظه آزار دهندهتر از قبل میشد
صدای کشیده شد و راه رفتن از راهرو میشنيد که بدجوری روی مخش بود
میخواست هم صدا قطع شه هم دلیل این کار نارا
از روی تخت بلند شد
به سمت در رفت و بازش کرد
با چیزی که دید از ترس روی زمین افتاد و بهش نگاهکرد
نارا بود
پشت در اتاق
انگار منتظرش بود
با حالت بی حس و بدون لحظهای تکان سرجاش وایساده بود و بهش نگاه میکرد
ترس کل تنش رو گرفته بود
سریع بلند شد و در اتاق رو بست، به در تیکه داد
به روبهرو شدنش یهو باهاش ترسید
قلبش تند میزد
از دستش بابت این شوخی مسخره عصبانی شد
عصبانی از روی زمین بلند شد در اتاق رو باز کرد ولی کسی نبود
هیچ کسی توی راهرو نبود
به سمت در اتاق نارا رفت
در اتاق رو باز کرد
نارا با آرامش روی تخت خوابیده بود
عصبانیتر شد
به سمتش رفت و پتو رو از روش کشید
از خواب بیدار شد و با حالت خوابآلود بهش نگاه کرد
نارا:" چیشده؟ "
" اینو به خودت بگو...مرضت چیه نارا؟ "a.t
چشماشو مالش داد
نارا:" منظورت چیه؟ "
اَخماش بیشتر توی هم رفت
۱۱.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.