فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقام عشق
part⁵⁵
رسید به زیرزمین
پُر زندانهای کوچک بود با تعدای آدم درون آنها
سریع داخل زندانها رو دید ولی خبری از جئون نبود
نفسنفس میزد
وسط زیرزمین وایساد و به تکتک زندانها نگاه کرد
افرادی که داخل زندانها بودن ازش کمک میخواستن
" کمکمون کن "
" لطفا بهمون کمک کن "
دلش میخواست همهرو آزاد کنه، ولی چنین اجازهای نداشت
نگهبان های داخل زیرزمین با چوب به زندانها زدن
" خفهشید(بلند) "
همه ساکت شدن
طرفیکی از نگهبانها رفت
" جونگکوک...جئون جونگکوک کجاس؟ "what mine
به طرف یکی از سِلولها اشاره کرد
" از اون طرف "
سریع به سمت سِلول رفت
روی زمین نشسته بود، به دیوار تکیه داده بود
کل بدنش خونی بود
چشماش بسته، نفسنفس میزد
حسابی از نگهبانها کتک خورده بود
وقتی معشوقش رو توی اون وضعیت دید، بغض توی گلوش گیر کرد
اشک توی چشماش حلقه زده
به طرف سِلول رفت
دستش رو روی سِلول گذاشت
" جونگکوک "what mine
با صدای آرامش بخش معشوقش چشماشو باز کرد و به بیرون سِلول نگاه کرد
چشماش از تعجب گشاد شده بود
و آروم اسم ملکهی قلبش رو زمزمه کرد
سریع در سِلول رو باز کرد و به داخل رفت
پرید بغلش و محکم در آغوش گرفتش
دیگر قدرتی بر اشکاش نداشت، بی اختیار سرازیر شدن
گریهی که هرگز صدای نداشت، الان کل زیرزمین را پُر کرده بود
محکم يکديگر را در آغوش گرفته بودن و از عطر هم سیر نمیشدن
صورتش رو به عقب آورد
خونهای که روی صورت پادشاهَش بود را با آستینش پاک کرد
دستش را بالا آورد، روی صورت زیبای دختر گذاشت
با شَستَش اشکانش دختر را پاک کرد
گونهای پسر را بوسید، به چشماش نگاه کرد
چشمانشان را بستند
پیشانی یشان را روی هم گذاشتن
" خیلی دوست دارم "Chai Won
لبخندی زد
" دیوانهوار میپرسمت پرنسس "Jeon
به یکدیگر نزدیک شدن
فاصله چند میلیمتری را ازبین بُردن
لبانشان را روی هم گذاشتن
غرق در بوسیدن هم شدن
این بوسه تنها درمانی بود که این دو را آرام میکرد
به این حرف خدا ایمان داشته باش که میگه،
اگر من بخواهم به چیزی برسانمت
میرسانم
کسی هم نمیتواند مانع ام شود!
هیچ چیزی مانع عشق این دو نبود
تمام مانعهها را پشت سر گذاشتن تا بهم برسن
هیچ وقت فکرشو نمیکردن که این نفرت تبدیل بشه به این عشق بیپایان
معلوم نیست در آینده چه چیزی به سر این دو بیاد
فکر کردن این پایان ماجراس
ولی خیر زندگی بدون چالش زیبا نیست
انسان با گریه به دنیا میاد
و وقتی به اندازه گریه کرد از دنیا میره
part⁵⁵
رسید به زیرزمین
پُر زندانهای کوچک بود با تعدای آدم درون آنها
سریع داخل زندانها رو دید ولی خبری از جئون نبود
نفسنفس میزد
وسط زیرزمین وایساد و به تکتک زندانها نگاه کرد
افرادی که داخل زندانها بودن ازش کمک میخواستن
" کمکمون کن "
" لطفا بهمون کمک کن "
دلش میخواست همهرو آزاد کنه، ولی چنین اجازهای نداشت
نگهبان های داخل زیرزمین با چوب به زندانها زدن
" خفهشید(بلند) "
همه ساکت شدن
طرفیکی از نگهبانها رفت
" جونگکوک...جئون جونگکوک کجاس؟ "what mine
به طرف یکی از سِلولها اشاره کرد
" از اون طرف "
سریع به سمت سِلول رفت
روی زمین نشسته بود، به دیوار تکیه داده بود
کل بدنش خونی بود
چشماش بسته، نفسنفس میزد
حسابی از نگهبانها کتک خورده بود
وقتی معشوقش رو توی اون وضعیت دید، بغض توی گلوش گیر کرد
اشک توی چشماش حلقه زده
به طرف سِلول رفت
دستش رو روی سِلول گذاشت
" جونگکوک "what mine
با صدای آرامش بخش معشوقش چشماشو باز کرد و به بیرون سِلول نگاه کرد
چشماش از تعجب گشاد شده بود
و آروم اسم ملکهی قلبش رو زمزمه کرد
سریع در سِلول رو باز کرد و به داخل رفت
پرید بغلش و محکم در آغوش گرفتش
دیگر قدرتی بر اشکاش نداشت، بی اختیار سرازیر شدن
گریهی که هرگز صدای نداشت، الان کل زیرزمین را پُر کرده بود
محکم يکديگر را در آغوش گرفته بودن و از عطر هم سیر نمیشدن
صورتش رو به عقب آورد
خونهای که روی صورت پادشاهَش بود را با آستینش پاک کرد
دستش را بالا آورد، روی صورت زیبای دختر گذاشت
با شَستَش اشکانش دختر را پاک کرد
گونهای پسر را بوسید، به چشماش نگاه کرد
چشمانشان را بستند
پیشانی یشان را روی هم گذاشتن
" خیلی دوست دارم "Chai Won
لبخندی زد
" دیوانهوار میپرسمت پرنسس "Jeon
به یکدیگر نزدیک شدن
فاصله چند میلیمتری را ازبین بُردن
لبانشان را روی هم گذاشتن
غرق در بوسیدن هم شدن
این بوسه تنها درمانی بود که این دو را آرام میکرد
به این حرف خدا ایمان داشته باش که میگه،
اگر من بخواهم به چیزی برسانمت
میرسانم
کسی هم نمیتواند مانع ام شود!
هیچ چیزی مانع عشق این دو نبود
تمام مانعهها را پشت سر گذاشتن تا بهم برسن
هیچ وقت فکرشو نمیکردن که این نفرت تبدیل بشه به این عشق بیپایان
معلوم نیست در آینده چه چیزی به سر این دو بیاد
فکر کردن این پایان ماجراس
ولی خیر زندگی بدون چالش زیبا نیست
انسان با گریه به دنیا میاد
و وقتی به اندازه گریه کرد از دنیا میره
۷.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.