پارت ۸۳زندگی جونگمه
پارت ۸۳زندگی جونگمه
صبح شد
جونگمه چشاش رو باز کردودیدنور خورشید اوفتاده صورت کوک
(خیلی کیوت شده بود🥺)داشت نگاش میکرد و لبخند می زد
کوک آروم آروم چشاش رو باز کرد دید جونگمه داره نگاهش میکنه
کوک یهو سرش رو بلند کرد و با 😧به جونگمه نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن
جونگمه:چیشده😳
کوک:تو.تو دیروز اصلا حالت خوب نبود😭 من نمیدونستم چیکار کنم😭
جونگمه یهو نشست
زخم کمرش درد گرفت و چشاش رو بست و گفت:آآآخخخخخ😫
کوک:چیشد😰
جونگمه:نه هیچی
کوک:اگه چشات رو باز نمیکردی من چیکار میکردم😭
اگه حالت بدتر میشد باید چیکار میکردم😭
چرا باید همش درد بکشی😭
چرا اینقدر بلا سرمون میاد😭
چرا....؛کوک میخواست یه چرا ی دیگه بگه که جونگمه یهو بوسیدش و گفت:من الان حالم خوبه ولی میبینم تو داری گریه میکنی عذاب میکشم🥲
کوک:الان حالت خوبه😕
جونگمه:خیلی😁
کوک:خداروشکر 😮💨
جونگمه:دوست دارم🥰
کوک:من دوست ندارم😕
جونگمه:چرا😧☹️
کوک:مراقب خودت نیستی😣
جونگمه پاشد رفت بیرون
رفت نشست کنار یه درخت
کوک اومد کنارش نشست و گفت:ناراحت شدی؟
جونگمه:مگه دست من حالم بد یا خوب شه
کوک:خیلی ناراحت و اذیت میشم وقتی صدمه میبینی
جونگمه:بیا به هم بزنیم
کوک:چرا😨
جونگمه:نمیخوام اذیت بشی
کوک:من اذیت میشم چون به فکر از دست دادن تو میفتم ؛بعد تو میگی بهم بزنیم😕
جونگمه:تو که من رو دیگه دوست نداری😒
کوک:هرجور راحتی؛کوک اینرو گفت پاشد داشت میرفت؛جونگمه از دستش گرفت گفت:یعنی واقعا میخوای بهم بزنیم😟
کوک:آره
جونگمه:باشه به نظرت احترام میزارم😔
کوک جونگمه رو بوسید و گفت :فقط برای نصف یه ثانیه؛نه نصف اون نصفه
جونگمه خندید
صبح شد
جونگمه چشاش رو باز کردودیدنور خورشید اوفتاده صورت کوک
(خیلی کیوت شده بود🥺)داشت نگاش میکرد و لبخند می زد
کوک آروم آروم چشاش رو باز کرد دید جونگمه داره نگاهش میکنه
کوک یهو سرش رو بلند کرد و با 😧به جونگمه نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن
جونگمه:چیشده😳
کوک:تو.تو دیروز اصلا حالت خوب نبود😭 من نمیدونستم چیکار کنم😭
جونگمه یهو نشست
زخم کمرش درد گرفت و چشاش رو بست و گفت:آآآخخخخخ😫
کوک:چیشد😰
جونگمه:نه هیچی
کوک:اگه چشات رو باز نمیکردی من چیکار میکردم😭
اگه حالت بدتر میشد باید چیکار میکردم😭
چرا باید همش درد بکشی😭
چرا اینقدر بلا سرمون میاد😭
چرا....؛کوک میخواست یه چرا ی دیگه بگه که جونگمه یهو بوسیدش و گفت:من الان حالم خوبه ولی میبینم تو داری گریه میکنی عذاب میکشم🥲
کوک:الان حالت خوبه😕
جونگمه:خیلی😁
کوک:خداروشکر 😮💨
جونگمه:دوست دارم🥰
کوک:من دوست ندارم😕
جونگمه:چرا😧☹️
کوک:مراقب خودت نیستی😣
جونگمه پاشد رفت بیرون
رفت نشست کنار یه درخت
کوک اومد کنارش نشست و گفت:ناراحت شدی؟
جونگمه:مگه دست من حالم بد یا خوب شه
کوک:خیلی ناراحت و اذیت میشم وقتی صدمه میبینی
جونگمه:بیا به هم بزنیم
کوک:چرا😨
جونگمه:نمیخوام اذیت بشی
کوک:من اذیت میشم چون به فکر از دست دادن تو میفتم ؛بعد تو میگی بهم بزنیم😕
جونگمه:تو که من رو دیگه دوست نداری😒
کوک:هرجور راحتی؛کوک اینرو گفت پاشد داشت میرفت؛جونگمه از دستش گرفت گفت:یعنی واقعا میخوای بهم بزنیم😟
کوک:آره
جونگمه:باشه به نظرت احترام میزارم😔
کوک جونگمه رو بوسید و گفت :فقط برای نصف یه ثانیه؛نه نصف اون نصفه
جونگمه خندید
۱۲.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.