ماه عمارتم p6
ماه عمارتم p6
از زبان جیمین
توی ماشین نشسته بودم ک ات اومد بچهها روختن جلوش و خداحافظی کردن وقتی لبخند ات رو میبینم یاد دخترم میوفتم
از زبان ات
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم یکم ک حرکت کرده بودم زدم زیر خنده
_چیه ب چی میخندی
+واییییییی قه قه قه خدای اسمتو گذاشتی پارک، جین، هیون جرررررررررررررر
_چیه نکنه دوس داشتی بدونن ی مافیا قراره بزرگت کنه
+اره بد نمیشد من گشنمه
_راننده
بله رئیس
_جلوی ی سوپر مارک وایسا برای ات یکم حله حوله بخرم
+واییی بلدی باباییی کنی ها
_دیگه وضیفم شد ات ببین هرچی احتیاج داشتی ب اجوما بگو برات چنتا کارت بانگی میدم ک تا دلت خواست پول هست توش و تمومم نمیشه ی بلک کارتم بت میدم بعد عصر باهم میریم برات خرید اتاقتو اماده کردم همون اتاقی ک دیشب موندی توش اگه دوس نداشتی میتونیم عوضش کنیم چیا میخوری نمیخوری چیا دوست داری نداری رو ی لیست کن بده اجوما بعد با خدمتکارا و سر اشپز و بادیگاردا گرم نگیر راننده شخصی برات گرفتن موطورتم میگم میارن
و فردا هم قراره ی مهمونی توی شرکتم راه بندازم بخواطر تو ی لباس خیلی خوب بپوش باز نباشه لطفا و مثل پولدارا رفتار کن چون تو دیگه ی دختر یتیم نیستی ی دختر میلیادری
+اوووو ترمز کن از گفته هات میشه کتاب نوشت باشه
همه چی رو میکنم تو مغزم_
_و اجوماهم قانونارو بهت میگه
چند میم بعد
رسیدیم عمارت از بیرون ی نگاش کردم واقعاخیل بزرگه رفتیم داخل حیاط یکی اومد از بادیگاردا در ماشینو باز کرد از ماشین پیاده شدم همه ی خدمتکارا و بادیگاردا جلو در بودن و همشونم یهو تعظیم کردن
ک اون لحظه بود ک فهمیدم الان واقعا بچه ی میلیادرم
رفتیم داخل رفتم اتاقم بادیگارد وسایلامو اورد ک جیمین اومد تو
_یکم استراحت کن ۶عصر بیا پایین بریم خرید
+اوک
جیمین رفت منم وسایلامو گذاشتم سر جاهاشون ی اتاق کوچیک تو اتاقم بود ک اتاق لباس بود و واقعا خیلی جا داشت دوس داشتم همشونو پر کنم از لباس کفش کیف
ساعت ۵بود رفتم یکم ارایش کردم ی لباس خوب پوشیدم رفتم پایین
پارت بعدی ۱۰تا لایک ۱۵تا کامنت
از زبان جیمین
توی ماشین نشسته بودم ک ات اومد بچهها روختن جلوش و خداحافظی کردن وقتی لبخند ات رو میبینم یاد دخترم میوفتم
از زبان ات
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم یکم ک حرکت کرده بودم زدم زیر خنده
_چیه ب چی میخندی
+واییییییی قه قه قه خدای اسمتو گذاشتی پارک، جین، هیون جرررررررررررررر
_چیه نکنه دوس داشتی بدونن ی مافیا قراره بزرگت کنه
+اره بد نمیشد من گشنمه
_راننده
بله رئیس
_جلوی ی سوپر مارک وایسا برای ات یکم حله حوله بخرم
+واییی بلدی باباییی کنی ها
_دیگه وضیفم شد ات ببین هرچی احتیاج داشتی ب اجوما بگو برات چنتا کارت بانگی میدم ک تا دلت خواست پول هست توش و تمومم نمیشه ی بلک کارتم بت میدم بعد عصر باهم میریم برات خرید اتاقتو اماده کردم همون اتاقی ک دیشب موندی توش اگه دوس نداشتی میتونیم عوضش کنیم چیا میخوری نمیخوری چیا دوست داری نداری رو ی لیست کن بده اجوما بعد با خدمتکارا و سر اشپز و بادیگاردا گرم نگیر راننده شخصی برات گرفتن موطورتم میگم میارن
و فردا هم قراره ی مهمونی توی شرکتم راه بندازم بخواطر تو ی لباس خیلی خوب بپوش باز نباشه لطفا و مثل پولدارا رفتار کن چون تو دیگه ی دختر یتیم نیستی ی دختر میلیادری
+اوووو ترمز کن از گفته هات میشه کتاب نوشت باشه
همه چی رو میکنم تو مغزم_
_و اجوماهم قانونارو بهت میگه
چند میم بعد
رسیدیم عمارت از بیرون ی نگاش کردم واقعاخیل بزرگه رفتیم داخل حیاط یکی اومد از بادیگاردا در ماشینو باز کرد از ماشین پیاده شدم همه ی خدمتکارا و بادیگاردا جلو در بودن و همشونم یهو تعظیم کردن
ک اون لحظه بود ک فهمیدم الان واقعا بچه ی میلیادرم
رفتیم داخل رفتم اتاقم بادیگارد وسایلامو اورد ک جیمین اومد تو
_یکم استراحت کن ۶عصر بیا پایین بریم خرید
+اوک
جیمین رفت منم وسایلامو گذاشتم سر جاهاشون ی اتاق کوچیک تو اتاقم بود ک اتاق لباس بود و واقعا خیلی جا داشت دوس داشتم همشونو پر کنم از لباس کفش کیف
ساعت ۵بود رفتم یکم ارایش کردم ی لباس خوب پوشیدم رفتم پایین
پارت بعدی ۱۰تا لایک ۱۵تا کامنت
۸.۷k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.