پارت۸
#پارت۸
داشتم دفترمو میگشتم که یادم افتاد ات بدو بدو رفت اتاقش و اونم تو پذیرایی بود.
بهش شک کردم .
رفتم و در اتاقشو زدم.
Y/n:
میخواستم درفتره رو باز کنم و بخونم که در زدن .
سریع دفترو گذاشتم زیر بالش.
ات: بیا تو.
تهیونگ بود. بهش سوالی نگاه کردم.
تهیونگ: عااا.. ات میگم تو پذیرایی که دفتر ندیده بودی؟
ات: اوممم چه جور دفتری؟
تهیونگ: یه دفتر قرمز رنگ بود. گذاشته بودمش روی میز.
ات: اون دفتر مهمی بود؟؟
تهیونگ: اره....خیلی....
ات: .... نه ندیدم.
Taehung:
احساس کردم که ات داره دروغ میگه.
تهیونگ: اممم راست میگی؟؟
ات: من چرا بهت دروغ بگم اخه؟ خیلی هم حوصله دارم دفترتو بخونم😒
تهیونگ: اوکی
از اتاقش اومدم بیرون. یعنی کجا میتونه باشه؟؟؟ بزار برم از اجوما( خدمتکار) بپرسم.
Y/n:
هوففففف. یعنی چی تو اون دفتر هست که واسه تهیونگ مهمه؟؟؟ زود دفترو برداشتم و شروع کردم به خوندن.
*چند ساعت بعد*
Y/n:
این دفتر خاطرات تهیونگه..... اما.... کل دفتر از من نوشته شده بود....
سرم خیلی داشت درد میکرد ولی باید اینا رو میخوندم.
با هر جمله ای که میخوندم بیشتر خاطره هام یادم میومد که یه دفعه چند تا صحنه اومد جلوی چشمم .
با تهیونگ بودم. تو همین اتاق.
تهیونگ: دوست دارم.
ات: منم همینطور.
چ... چی... من.... قبلا با... با تهیونگ رل بودم ؟؟؟
سرم خیلی گیج میرفت... اینا... بلند شدم که اب بخورم ولی سرم انقدری گیج میرفتم که کم مونده بود بیوفتم از گوشه تخت گرفتم که نیوفتم.
Taehung:
چند ساعت بودکه فقط داشتم دفترمو میگشتم.
یه بار دیگه رفتم در اتاق ات رو زدم . شاید کتاب رو اونروز تو اتاق ات جا گذاشتم.
وقتی در رو زدم هیچ صدای نیومد. دو باره در زدم ولی جوابی نشنیدم.
دلو زدم به دریا و درو باز کردم که دیدم ات میخواد بیوفته.
زود رفتم و گرفتمش. دستاش یخ کرده بود.
زود به دکتر زنگ زدم.
تهیونگ: اتتتت چشماتو باز کن... اتتتتت
فایده نداشت. بیهوش شده بود.
گذاشتمش رو تخت که....
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
داشتم دفترمو میگشتم که یادم افتاد ات بدو بدو رفت اتاقش و اونم تو پذیرایی بود.
بهش شک کردم .
رفتم و در اتاقشو زدم.
Y/n:
میخواستم درفتره رو باز کنم و بخونم که در زدن .
سریع دفترو گذاشتم زیر بالش.
ات: بیا تو.
تهیونگ بود. بهش سوالی نگاه کردم.
تهیونگ: عااا.. ات میگم تو پذیرایی که دفتر ندیده بودی؟
ات: اوممم چه جور دفتری؟
تهیونگ: یه دفتر قرمز رنگ بود. گذاشته بودمش روی میز.
ات: اون دفتر مهمی بود؟؟
تهیونگ: اره....خیلی....
ات: .... نه ندیدم.
Taehung:
احساس کردم که ات داره دروغ میگه.
تهیونگ: اممم راست میگی؟؟
ات: من چرا بهت دروغ بگم اخه؟ خیلی هم حوصله دارم دفترتو بخونم😒
تهیونگ: اوکی
از اتاقش اومدم بیرون. یعنی کجا میتونه باشه؟؟؟ بزار برم از اجوما( خدمتکار) بپرسم.
Y/n:
هوففففف. یعنی چی تو اون دفتر هست که واسه تهیونگ مهمه؟؟؟ زود دفترو برداشتم و شروع کردم به خوندن.
*چند ساعت بعد*
Y/n:
این دفتر خاطرات تهیونگه..... اما.... کل دفتر از من نوشته شده بود....
سرم خیلی داشت درد میکرد ولی باید اینا رو میخوندم.
با هر جمله ای که میخوندم بیشتر خاطره هام یادم میومد که یه دفعه چند تا صحنه اومد جلوی چشمم .
با تهیونگ بودم. تو همین اتاق.
تهیونگ: دوست دارم.
ات: منم همینطور.
چ... چی... من.... قبلا با... با تهیونگ رل بودم ؟؟؟
سرم خیلی گیج میرفت... اینا... بلند شدم که اب بخورم ولی سرم انقدری گیج میرفتم که کم مونده بود بیوفتم از گوشه تخت گرفتم که نیوفتم.
Taehung:
چند ساعت بودکه فقط داشتم دفترمو میگشتم.
یه بار دیگه رفتم در اتاق ات رو زدم . شاید کتاب رو اونروز تو اتاق ات جا گذاشتم.
وقتی در رو زدم هیچ صدای نیومد. دو باره در زدم ولی جوابی نشنیدم.
دلو زدم به دریا و درو باز کردم که دیدم ات میخواد بیوفته.
زود رفتم و گرفتمش. دستاش یخ کرده بود.
زود به دکتر زنگ زدم.
تهیونگ: اتتتت چشماتو باز کن... اتتتتت
فایده نداشت. بیهوش شده بود.
گذاشتمش رو تخت که....
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
۴۸.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.