نام فیک عشقنفرت

نام فیک: عشق/نفرت
Part: 5
شب شد ساعت ۱۱ بود. تهیونگ اومد خونه، مادرش بهش گفت که مارا برای ناهار نرفته پایین و حتی ظرف ناهارش هم نیورده پایین برای شام هم نرفته پایین.
_میرم بالا ببینم چی شده
×غذات رو بیارم بالا؟
_هم غذای من و هم غذای ات رو بیار بالا
×باشه
تهیونگ از پله ها رفت بالا. با خودش فکر میکرد که شاید درد داشته نرفته یا شایدم خسته بوده یا...در اتاق رو باز کرد و رفت داخل. دید مارا سرش توی گوشیه.نگاهش خورد به ظرف خالی غذا*
_سلام
+سلام
_نرفتی شام بخوری؟
+نه
_گفتم شاممون رو بیارن بالا
+من نمیخورم بگو برای من رو نیارن
_چرا؟
+گشنم نیست
مادر تهیونگ غذا رو اورد بالا و گذاشت روی میز. نگاهی به مارا کرد و رفت پایین.تهیونگ نشست روی صندلی.
_پاشو بیا غذاتو بخور*جدی
+گفتم که نمیخورم
_مارا میخوای هرشب درد بکشی؟
+هوم؟؟
_انگار که میخوای*بلند شد
مارا که منظور تهیونگ رو فهمید سریع نشست روی تخت. از تهیونگ معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت نشست رو صندلی و شروع کرد به غذا خوردن.مارا با خودش گفت:چقد زوره ادمو فقط زور میکنه. من نمیخواستم باهاش ازدواج کنم، چرا واقعا باهاش ازدواج کردم؟ خودم رو بدبخت کردم. بغضش گرفت، تهیونگ داشت غذاشو میخورد که یدفعه یچیزی گفت که مارا با تعجب نگاش کرد.مارا با خودش گفت:چی؟بچه؟؟!بیخیاللللللللللل.حتما الان میگه حق نداری قرص بخوری.من بچه ام برای چی باید ی بچه دیگه بیارم؟ من فقط ۱۷ سالمه؟ چرا تهیونگ اینجوری میکنه؟خب یکسال دیگه یا دوسال دیگه. من هنوز یکسال از تحصیلم مونده.
میخواست همه ی اینا رو به تهیونگ بگه اما میدونست تهیونگ لج میکنه و مارا کاری نمیتونه بکنه و بجز قبول کردن هم چاره ای نداره.فقط دلش میخواست از اینجا خلاص شه یکی بیاد و کمکش کنه اما خب کسی نبود. باید دیگه تحمل میکرد.
+باشه..اما مدرسم چی.؟!
_برات معلم خصوصی میگیرم موقع امتحانات هم برو امتحانت رو بده کنکور هم که بخوای بدی بچه دیگه بدنیا اومده
+هوم باشه.



ᰔᩚامیدوارم خوشتون بیادᰔᩚ