رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت 18
ویو یونگی:
سریع جیمین رو بلند کردم و رفتم از خونه سوار ماشین شدم و جیمین رو گذاشتم صندلی عقب
رفتم سمت بیمارستان
ماشبن رو نگه داشتم و جیمنی رو براید بغل کردم رفتم داخل بیمارستان
~هیچ خری اینجا نیستتتت؟ یکی بیاد اینجااا
پرستار: چیشده اقا
~از رو پله ها افتاده روی لیوانا
برانکارد اوردن و جیمین رو بردن اتاق عمل
تهیونگ و جونگکوک و مینهو سریع اومدن پیشمون
جونگکوک با صدای بلند گریه میکرد
پاشدم و خواستم برم سمتش که یادم اومد جیمین بهم گفته بود لطفا هر اتفاقی هم برام بیفته با جونگکوک مهربون باش اون تنها دوستمه
رفتم سمتش و از شونه اش گرفتم
~ هی گریه نکن......چیزی نمیشه
رفتیم نشستیم رو صندلیا بعد یک ساعت دکتر اومد بیرون سریع رفتم سمتش
~ حالش چطوره خوبه؟
دکی: متاسغم ما همه تلاشمون رو کردیم ولی باید برن کما و معلوم نیتس کی به هوش بیان شاید روژ ها شاید ماه ها و شایدم سال ها
امید وارم درک کنید مه کاری از دست ما ساخته نیست غم اخرتون باشه
با چشمای نا باور به دکتر خیره شدم
بدون هیچ حرف دیگه ای از اونجا رفت
فلش بک به یک سال بعد:
ویو تهیونگ:
یک سال از اینکه جیمین تو کماست میگذره
تو این یک سال حالمون خیلی بد بود
ولی بدتر از هممون یونگی بود
غذا نمیخورد یا تو اتاق همش خودشو حبس میکرد یا هر روز و هر ساعت تو بیمارستان پیش جیمین بود
لاغر شده بود و زیر چشماش گود افتاده بود
امروزم مثل هر روز دیگه ای با یه دسته گل رز آبی رفت پیش جیمین
کنارش وایستاده بودم
رایحه اش تلخ و بد شده بود زوزه های گرگش همیشه شنیده میشد
یونگی دست جیمینو گرفت تو دستش و لب زد
~ نمیخوای پاشی؟ یک ساله اینجا موندی جوجه کوچولو پاشو بازم مول قبلا تو عمارت بدو بدو بکن شلوغی بکن
وقتی خوابم روم اب بریز روم غیرتی شو
پاشو دیگه
حرفاش با بغض بود و باعث میشد ناراحت بشم
(ادامه در کامنت)
پارت 18
ویو یونگی:
سریع جیمین رو بلند کردم و رفتم از خونه سوار ماشین شدم و جیمین رو گذاشتم صندلی عقب
رفتم سمت بیمارستان
ماشبن رو نگه داشتم و جیمنی رو براید بغل کردم رفتم داخل بیمارستان
~هیچ خری اینجا نیستتتت؟ یکی بیاد اینجااا
پرستار: چیشده اقا
~از رو پله ها افتاده روی لیوانا
برانکارد اوردن و جیمین رو بردن اتاق عمل
تهیونگ و جونگکوک و مینهو سریع اومدن پیشمون
جونگکوک با صدای بلند گریه میکرد
پاشدم و خواستم برم سمتش که یادم اومد جیمین بهم گفته بود لطفا هر اتفاقی هم برام بیفته با جونگکوک مهربون باش اون تنها دوستمه
رفتم سمتش و از شونه اش گرفتم
~ هی گریه نکن......چیزی نمیشه
رفتیم نشستیم رو صندلیا بعد یک ساعت دکتر اومد بیرون سریع رفتم سمتش
~ حالش چطوره خوبه؟
دکی: متاسغم ما همه تلاشمون رو کردیم ولی باید برن کما و معلوم نیتس کی به هوش بیان شاید روژ ها شاید ماه ها و شایدم سال ها
امید وارم درک کنید مه کاری از دست ما ساخته نیست غم اخرتون باشه
با چشمای نا باور به دکتر خیره شدم
بدون هیچ حرف دیگه ای از اونجا رفت
فلش بک به یک سال بعد:
ویو تهیونگ:
یک سال از اینکه جیمین تو کماست میگذره
تو این یک سال حالمون خیلی بد بود
ولی بدتر از هممون یونگی بود
غذا نمیخورد یا تو اتاق همش خودشو حبس میکرد یا هر روز و هر ساعت تو بیمارستان پیش جیمین بود
لاغر شده بود و زیر چشماش گود افتاده بود
امروزم مثل هر روز دیگه ای با یه دسته گل رز آبی رفت پیش جیمین
کنارش وایستاده بودم
رایحه اش تلخ و بد شده بود زوزه های گرگش همیشه شنیده میشد
یونگی دست جیمینو گرفت تو دستش و لب زد
~ نمیخوای پاشی؟ یک ساله اینجا موندی جوجه کوچولو پاشو بازم مول قبلا تو عمارت بدو بدو بکن شلوغی بکن
وقتی خوابم روم اب بریز روم غیرتی شو
پاشو دیگه
حرفاش با بغض بود و باعث میشد ناراحت بشم
(ادامه در کامنت)
۱.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.