رمان پسرعموی من¹³
رمان پسرعموی من¹³
*شب عروسی*
امشب عروسیمون بود من خیلی ناراحت بودم مهگل اومده بود ارایشگاه من تاج گذاشته بود لباس سفید پوشیده بود منم قهر کردم از ارایشگاه رفتم ارسلان زنگ بهم
ارسلان:عروس گلمون چطوره؟
دبانا:فعلا عروستون مهگله
ارسلان:وا چیشده
دبانا:مهگل تاج گذاشته بعد لباس سفید پوشیده هیچی نمیخوایی بگی بهش؟باگریه
ارسلان:دیانا گریه نکن الان دیکه نمیتونیم کاری کنیم برگرد ارایشگاه قشنگم
دیانا:نمیخام اصلا نمیخام ازدواج کنم باگریه
ارسلان:الان میرم یه لباس برای مهگل میگیرم خوبه؟
دیانا؛الان میشه؟
ارسلان:اره انلاین سفارش میدم
دیانا:باشه قول دادی ها
ارسلان:چشم بیبی
*از زبون ارسلان*
رفتم برای مهگل یه لباس خریدم دادم بهش
مهگل:ارسلونن من میخام سفید بپوشم تاج بزارم
ارسلان:مهگل دیانا گناه داره هنوز بچست تو که نمیخوایی دل بچرو بشکونی؟هوم؟
مهگل:هوف باشه فقط به خاطر تو
ارسلان:افرین قشنگم
*دیانا*
لباسمو پوشیدم ارایشمم کردن خیلی خوشگل شده بودم
ارسلان:وای شما چقدر زیبا شدیی
خواستم بیشنیم جلو مهگل نشست
دیانا:نمیشه من بشینم جلو؟
مهگل:نه عزیزم شما جات عقبه
دیانا:اخه من عروسم با بغض
مهگل:جهنم برو پشت
دسته گلمو ارسلان بهم داد که مهگل ازم گرفت پر پر کرد زدم زیر گریه
ارسلان:مهگل بسته دیگه باعربده ادامه دارد..
*شب عروسی*
امشب عروسیمون بود من خیلی ناراحت بودم مهگل اومده بود ارایشگاه من تاج گذاشته بود لباس سفید پوشیده بود منم قهر کردم از ارایشگاه رفتم ارسلان زنگ بهم
ارسلان:عروس گلمون چطوره؟
دبانا:فعلا عروستون مهگله
ارسلان:وا چیشده
دبانا:مهگل تاج گذاشته بعد لباس سفید پوشیده هیچی نمیخوایی بگی بهش؟باگریه
ارسلان:دیانا گریه نکن الان دیکه نمیتونیم کاری کنیم برگرد ارایشگاه قشنگم
دیانا:نمیخام اصلا نمیخام ازدواج کنم باگریه
ارسلان:الان میرم یه لباس برای مهگل میگیرم خوبه؟
دیانا؛الان میشه؟
ارسلان:اره انلاین سفارش میدم
دیانا:باشه قول دادی ها
ارسلان:چشم بیبی
*از زبون ارسلان*
رفتم برای مهگل یه لباس خریدم دادم بهش
مهگل:ارسلونن من میخام سفید بپوشم تاج بزارم
ارسلان:مهگل دیانا گناه داره هنوز بچست تو که نمیخوایی دل بچرو بشکونی؟هوم؟
مهگل:هوف باشه فقط به خاطر تو
ارسلان:افرین قشنگم
*دیانا*
لباسمو پوشیدم ارایشمم کردن خیلی خوشگل شده بودم
ارسلان:وای شما چقدر زیبا شدیی
خواستم بیشنیم جلو مهگل نشست
دیانا:نمیشه من بشینم جلو؟
مهگل:نه عزیزم شما جات عقبه
دیانا:اخه من عروسم با بغض
مهگل:جهنم برو پشت
دسته گلمو ارسلان بهم داد که مهگل ازم گرفت پر پر کرد زدم زیر گریه
ارسلان:مهگل بسته دیگه باعربده ادامه دارد..
۱.۰k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.