رمان پسرعموی من¹²
رمان پسرعموی من¹²
دیانا:چجوری اروم باشم وقتی تو منو دوست نداری باگریه
ارسلان:انقدر گریه نکن بچه جون اروم ناز کردمش بوسش کردم
دیانا:ازت بدم میاد باگریه
ارسلان:بغلش کردم ارومش باش دیانام قربونت برم
مهگل اومد داخل
مهگل:عزیزم چرا گریه میکنی گریه نکن خوبی؟
دیانا:چیزی نگفتم
مهگل:میدونم ارسلان خیلی وحشیه ارسلان چرا زدی بچه رو ناقص کردی
ارسلان:عه یه جوری میگی یه سکس ساده بود دیگه
دیانا:میشه بسته با خجالت و بغض
مهگل:اخیی عزیزم خجالت میکشی؟
دیانا:چیزی نگفتم میخوام بخوابم ببخشید سرمو گذاشتم رو بالشتو به خواب رفتم
اروم با نوازشای یکی بیدار شدم
ارسلان:عشقم بیدار شو ببین بابایی چی گرفته برات
اروم چشامو باز کردم یه دست گله بزرگ بنفش با عروسک سالیوان بود
دیانا:واییی مرسییییی باذوق
بغلش کردم
ارسلان:خواهش میکنم دختربابا
بوسم کرد بلخره امروز میرفتیم خونه ولی من میترسیدم برم خونه ارسلان اینا یعنی خونه ایندم نمیدونستم ار چی میترسیدم میترسیدم که نکنه ولم کنه من از ولش شدن میترسیدم کاش هیچوقت شوهرم نمیدادن
ادامه دارد...
*عکس گل و عروسک هستش*
دیانا:چجوری اروم باشم وقتی تو منو دوست نداری باگریه
ارسلان:انقدر گریه نکن بچه جون اروم ناز کردمش بوسش کردم
دیانا:ازت بدم میاد باگریه
ارسلان:بغلش کردم ارومش باش دیانام قربونت برم
مهگل اومد داخل
مهگل:عزیزم چرا گریه میکنی گریه نکن خوبی؟
دیانا:چیزی نگفتم
مهگل:میدونم ارسلان خیلی وحشیه ارسلان چرا زدی بچه رو ناقص کردی
ارسلان:عه یه جوری میگی یه سکس ساده بود دیگه
دیانا:میشه بسته با خجالت و بغض
مهگل:اخیی عزیزم خجالت میکشی؟
دیانا:چیزی نگفتم میخوام بخوابم ببخشید سرمو گذاشتم رو بالشتو به خواب رفتم
اروم با نوازشای یکی بیدار شدم
ارسلان:عشقم بیدار شو ببین بابایی چی گرفته برات
اروم چشامو باز کردم یه دست گله بزرگ بنفش با عروسک سالیوان بود
دیانا:واییی مرسییییی باذوق
بغلش کردم
ارسلان:خواهش میکنم دختربابا
بوسم کرد بلخره امروز میرفتیم خونه ولی من میترسیدم برم خونه ارسلان اینا یعنی خونه ایندم نمیدونستم ار چی میترسیدم میترسیدم که نکنه ولم کنه من از ولش شدن میترسیدم کاش هیچوقت شوهرم نمیدادن
ادامه دارد...
*عکس گل و عروسک هستش*
۲۶۳
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.