فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part²
ویو ا.ت
نارا تعظیم کرد ولی من دیگه نکردم بعد صاف شد
نارا:آقای جئون، ایشون چانگا.تاَند دکتری که راحبشون بهتون گفتم
صورت مَرده مشخص نبود
توی اتاق تاریک بود و تنها نوری که باعث روشنایی اینجا میشد از پنجرهای کوچیک اتاق بود
از روی صندلی بلند شد و به سمت منو نارا آمد
میدونستم ببینمش
صورت زیبای داشت، قدی بلند
با هر قدمی که به سمتم بر میداشت قلبم میریخت ولی جلوه نمیدادنم
جلوش سرسنگین ایستاده بودم، شجاع
شجاعتر از اون چیزی که انتظار داشتم
به سمتم آمد
جلوم ایستاد
فاصلهای قدیمی مون به خوبی مشخص بود
" خب، خودتو معرفی کن "jk
" چانگا.ت اَم، ۲۳ ساله، دکترای پزشکی دارم، ستبقهای کارم ندارم "a.t
" سابقهای کارم پیدا میکنی "jk
با سرش به مَرده اشاره کرد
نفهمیدم به چه چیزی اشاره کرد
مَرده به سمت میز رفت
از داخل پوشهای آبی رنگی، کاغذی بیرون اورد
یه خودکار برداشت و داد دست جئون
" بیا "jk
" این چیه؟ "a.t
" توی این کاغذ همهی چیزا نوشته شده، بخونش اگه اوکی بود امضاش کن "jk
کاغذ و خودکار رو از دستش گرفتم
سمت صندلی رفت و روش نشست
شروع به خوندن کاغذ کردم
همه چیز دقیق نوشته شده بود
شغل
حقوق
س
شرایط کار
و....
همه چیز داخل برگه مرتب با دستخط خوانا نوشته شده بود
خوندم و امضاش کردم
" امضا کردم "a.t
" خوبه "jk
مَرده سمتم آمد و کاغذ رو از دستم گرفت و داد دست جئون
بهش نگاهی انداخت و گذاشت روی میز
" شرایط کار، حقوق همهچیو خوندی و امضا کردی، قبل از اینکه شروع به کار کنی باید چندتا قانون رو بدونی "jk
" میشنوم "a.t
" ۱.سرت توی کار خودت باشه، ۲.جایی سَرک نمیکشی، ۳. توفقط پزشکی کاری جز درمان انجام نمیدی "jk
" اوکیه، ولی منظورت از اینکه فقط پزشکم و کاری جز درمان انجام نمیدم چیه؟ "a.t
" اینجا اتفاق های زیادی میوفته تو هم باید روی دکتر بودن تسلط داشتی باشه، کاری مثل سرویس دادن، دخالت توی کارای بقیه، بحث با ادما، انجام نمیدی، فقط پزشکی بس "jk
" باش "a.t
" از آشنایی باهاتون خوشبختم خانم چانگ "a.t
" همچینین آقای جئون "jk
با هم دیگه دست دادیم
《 آوریل ۲۰۲۲ 》
ویو ا.ت
دوسال از کار کردنم اینجا میگذره
الان ۲۵ سالمه و به همه چیز و اتفاقهای که اینجا میوفته عادت کردم
جئون رئیس باند خلافکار قاتلان، ملقب به الماس سیاهه
همه وقتی اسمش رو میشنون میترسن ولی وقتی اسمش میاد پروانهها توی دلم رشد میکنه
اولش فکر میکردم خیلی خشک، سرد باشه، ولی درست برعکس تصوراتمه
هیچ وقت از نگاه کردن بهش سیر نمیشم
وقتی به چشماش نگاه میکنم توش غرق میشم
دلم میخواد یهبار بغلش کنم، ولی نمیشه
توی ساختمون نشسته بودم
part²
ویو ا.ت
نارا تعظیم کرد ولی من دیگه نکردم بعد صاف شد
نارا:آقای جئون، ایشون چانگا.تاَند دکتری که راحبشون بهتون گفتم
صورت مَرده مشخص نبود
توی اتاق تاریک بود و تنها نوری که باعث روشنایی اینجا میشد از پنجرهای کوچیک اتاق بود
از روی صندلی بلند شد و به سمت منو نارا آمد
میدونستم ببینمش
صورت زیبای داشت، قدی بلند
با هر قدمی که به سمتم بر میداشت قلبم میریخت ولی جلوه نمیدادنم
جلوش سرسنگین ایستاده بودم، شجاع
شجاعتر از اون چیزی که انتظار داشتم
به سمتم آمد
جلوم ایستاد
فاصلهای قدیمی مون به خوبی مشخص بود
" خب، خودتو معرفی کن "jk
" چانگا.ت اَم، ۲۳ ساله، دکترای پزشکی دارم، ستبقهای کارم ندارم "a.t
" سابقهای کارم پیدا میکنی "jk
با سرش به مَرده اشاره کرد
نفهمیدم به چه چیزی اشاره کرد
مَرده به سمت میز رفت
از داخل پوشهای آبی رنگی، کاغذی بیرون اورد
یه خودکار برداشت و داد دست جئون
" بیا "jk
" این چیه؟ "a.t
" توی این کاغذ همهی چیزا نوشته شده، بخونش اگه اوکی بود امضاش کن "jk
کاغذ و خودکار رو از دستش گرفتم
سمت صندلی رفت و روش نشست
شروع به خوندن کاغذ کردم
همه چیز دقیق نوشته شده بود
شغل
حقوق
س
شرایط کار
و....
همه چیز داخل برگه مرتب با دستخط خوانا نوشته شده بود
خوندم و امضاش کردم
" امضا کردم "a.t
" خوبه "jk
مَرده سمتم آمد و کاغذ رو از دستم گرفت و داد دست جئون
بهش نگاهی انداخت و گذاشت روی میز
" شرایط کار، حقوق همهچیو خوندی و امضا کردی، قبل از اینکه شروع به کار کنی باید چندتا قانون رو بدونی "jk
" میشنوم "a.t
" ۱.سرت توی کار خودت باشه، ۲.جایی سَرک نمیکشی، ۳. توفقط پزشکی کاری جز درمان انجام نمیدی "jk
" اوکیه، ولی منظورت از اینکه فقط پزشکم و کاری جز درمان انجام نمیدم چیه؟ "a.t
" اینجا اتفاق های زیادی میوفته تو هم باید روی دکتر بودن تسلط داشتی باشه، کاری مثل سرویس دادن، دخالت توی کارای بقیه، بحث با ادما، انجام نمیدی، فقط پزشکی بس "jk
" باش "a.t
" از آشنایی باهاتون خوشبختم خانم چانگ "a.t
" همچینین آقای جئون "jk
با هم دیگه دست دادیم
《 آوریل ۲۰۲۲ 》
ویو ا.ت
دوسال از کار کردنم اینجا میگذره
الان ۲۵ سالمه و به همه چیز و اتفاقهای که اینجا میوفته عادت کردم
جئون رئیس باند خلافکار قاتلان، ملقب به الماس سیاهه
همه وقتی اسمش رو میشنون میترسن ولی وقتی اسمش میاد پروانهها توی دلم رشد میکنه
اولش فکر میکردم خیلی خشک، سرد باشه، ولی درست برعکس تصوراتمه
هیچ وقت از نگاه کردن بهش سیر نمیشم
وقتی به چشماش نگاه میکنم توش غرق میشم
دلم میخواد یهبار بغلش کنم، ولی نمیشه
توی ساختمون نشسته بودم
۷.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.