رقاصانـ چشمـ طوسیـ 🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ 🌪
پارت 6
ویو جیمین: صبحونه امو خوردم و پاشدم رفتم به اتاقم
نمیدونم چه مرگمه میخوام فقط بخوابم حال ندارم دوس ندارم کسی بجز پ پیشم باشه نمیدونم چرا همینم ریده تو اعصابم
رفتم دراز کشیدم رو تخت و به خواب عمیقی فرو رفتم
با بالا پایین شدن تخت بیدار شدم
~بیدارت کردم؟
~ببخشید
*اشکال نداره......ساعت چنده؟
~یک شب
*هوم باش
ویو یونگی:
رفتم توی تخت و از پشت بغلش کردم
~امگا کوچولوی من چطوره؟
*یونگیا..... این دو روزه حس میکنم اصلا حال ندارم به زور راه میرم فقط دوس دارم پیش تو باشم 🫤
~خب گرگت نفس کرده بیب تا وقتی خوب شی بی حال بودن و یا اینکه فقط پیش الفات باشی عادیه
*هوم باشه
1 ساعت بعد ویو جیمین:
یونگی خوابیده بود ولی من خوابم نمیبرد و فقط داشتم توی تخت تکون میخوردم که یهو دستای یکی از پشتم گرفتنم و به اون سمت تخت کشوندم
با دیدن دستاش فهمیدم یونگیه
~کم وول بخور جوجه..........بگیر بخواب
*خوابم نمیاد
روم خیمه زد و نکاهشو داد به لبام
~بیبیم دلش چیزلی خوب خوب میخواد؟
*هییی منحرففف منظورم اصن اون نبوددد
که یهو پشت سر یونگی روی دیوار یه سوسک دیدم
با تمام توانم شروع مردم به جیغ جیغ کردن و خودمو تو بغل یونگی پرت کردم
~چیههه چیشدههه ازرائیل بالا سرمههه؟ من هنوز جوونممممممم تهیونگ حلالم کن بابت اون همه پنکیکی که ازت گرفتم تا خودم بخورممممم
جیمین حلالم کن بهت نگفتم دوست دارمممم
*سوسککککککک(جیغ)
~چی؟
*یونگییییی بگیرش داره میاد طرف مااااا
(جیغ و گریه)
برگشتم دیدم پشت سرم یه سوسکه
با دیدن سوسکه منم شروع کردم به جیغ جیغ کردن
~ سوسککککککک(جیغغغغغغ)
*(جیغغغغغغغ)
~(جیغغغغغ بدتر از جیمین)
چشمتون روز بد نبینه کل خدمتکارهام دم در اتاق داشتن با خنده نگامون میکردن
حالا جیمنی عادی بود بزرگترین رئیس مافیای جهان به خاطر یه سوسک جیغ جیغاش تا عمارت پدرش بره؟
عجیبه خوببب
بالاخره فرشته نجاتم اجوما اومد
اجوما: یونگی چیشدههههه
~(جیغغغغغ) سوسککککک
*عررررررر اجوما بگیرششششش( از جیغ و گریه سکسه اش گرفتع)
~باشه همچی ارومه اروم باشش
یهو سوسکه پرواز مرد اومد سمتمون
جیغ جیغامون کل عمارت گرفته بود تا هدی که یکی از دخترا زنگ زد به تهیونگ و گفت بیاد
با بالشت پناه گرفته بودیم که سوسک بیاد نزدیکمون بزنیم ناکارش کنیم
یادم باشه چنتا خدمتکار مرد هم بیارم تو عمارت این دخترا از منم بدر تز از سوسک میترسن اخرش تهیونگ اومد و با کوک زدن سوسکه رو کشتن که جیمین گفت
*اوخی گناه داشت چرا کشتینش؟
خدمتکارا با نهربونی و لبخند داشتن نگامون میکردن
بعدش رفتن بیرون
که کوک پرید بغل جیمین و یه چیزی در گوشش گفت که جیمین گفت
*چییییی(داد)
تهیونگ اومد دم گوشم گفت.....؟
ادامه دارد.....
پارت 6
ویو جیمین: صبحونه امو خوردم و پاشدم رفتم به اتاقم
نمیدونم چه مرگمه میخوام فقط بخوابم حال ندارم دوس ندارم کسی بجز پ پیشم باشه نمیدونم چرا همینم ریده تو اعصابم
رفتم دراز کشیدم رو تخت و به خواب عمیقی فرو رفتم
با بالا پایین شدن تخت بیدار شدم
~بیدارت کردم؟
~ببخشید
*اشکال نداره......ساعت چنده؟
~یک شب
*هوم باش
ویو یونگی:
رفتم توی تخت و از پشت بغلش کردم
~امگا کوچولوی من چطوره؟
*یونگیا..... این دو روزه حس میکنم اصلا حال ندارم به زور راه میرم فقط دوس دارم پیش تو باشم 🫤
~خب گرگت نفس کرده بیب تا وقتی خوب شی بی حال بودن و یا اینکه فقط پیش الفات باشی عادیه
*هوم باشه
1 ساعت بعد ویو جیمین:
یونگی خوابیده بود ولی من خوابم نمیبرد و فقط داشتم توی تخت تکون میخوردم که یهو دستای یکی از پشتم گرفتنم و به اون سمت تخت کشوندم
با دیدن دستاش فهمیدم یونگیه
~کم وول بخور جوجه..........بگیر بخواب
*خوابم نمیاد
روم خیمه زد و نکاهشو داد به لبام
~بیبیم دلش چیزلی خوب خوب میخواد؟
*هییی منحرففف منظورم اصن اون نبوددد
که یهو پشت سر یونگی روی دیوار یه سوسک دیدم
با تمام توانم شروع مردم به جیغ جیغ کردن و خودمو تو بغل یونگی پرت کردم
~چیههه چیشدههه ازرائیل بالا سرمههه؟ من هنوز جوونممممممم تهیونگ حلالم کن بابت اون همه پنکیکی که ازت گرفتم تا خودم بخورممممم
جیمین حلالم کن بهت نگفتم دوست دارمممم
*سوسککککککک(جیغ)
~چی؟
*یونگییییی بگیرش داره میاد طرف مااااا
(جیغ و گریه)
برگشتم دیدم پشت سرم یه سوسکه
با دیدن سوسکه منم شروع کردم به جیغ جیغ کردن
~ سوسککککککک(جیغغغغغغ)
*(جیغغغغغغغ)
~(جیغغغغغ بدتر از جیمین)
چشمتون روز بد نبینه کل خدمتکارهام دم در اتاق داشتن با خنده نگامون میکردن
حالا جیمنی عادی بود بزرگترین رئیس مافیای جهان به خاطر یه سوسک جیغ جیغاش تا عمارت پدرش بره؟
عجیبه خوببب
بالاخره فرشته نجاتم اجوما اومد
اجوما: یونگی چیشدههههه
~(جیغغغغغ) سوسککککک
*عررررررر اجوما بگیرششششش( از جیغ و گریه سکسه اش گرفتع)
~باشه همچی ارومه اروم باشش
یهو سوسکه پرواز مرد اومد سمتمون
جیغ جیغامون کل عمارت گرفته بود تا هدی که یکی از دخترا زنگ زد به تهیونگ و گفت بیاد
با بالشت پناه گرفته بودیم که سوسک بیاد نزدیکمون بزنیم ناکارش کنیم
یادم باشه چنتا خدمتکار مرد هم بیارم تو عمارت این دخترا از منم بدر تز از سوسک میترسن اخرش تهیونگ اومد و با کوک زدن سوسکه رو کشتن که جیمین گفت
*اوخی گناه داشت چرا کشتینش؟
خدمتکارا با نهربونی و لبخند داشتن نگامون میکردن
بعدش رفتن بیرون
که کوک پرید بغل جیمین و یه چیزی در گوشش گفت که جیمین گفت
*چییییی(داد)
تهیونگ اومد دم گوشم گفت.....؟
ادامه دارد.....
۲۸۹
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.