رمان جدیدددددد💥🔥🔥🔥
رمان جدیدددددد💥🔥🔥🔥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت⁵
از زبون ستاره:
ویییی بلخره کلاس تموم شد ولی هنوز سر کلاس موندیدم والا گفتن میخان چند تا از معلمای جدید رو معرفی کنن با پارمیس میگفتیم میخندیدیم که یهو مدیر اومد همه ساکت شدن بعدش چهار نفر پشت سر هم وارد کلاس شدن دقیقن همونایی بودن ک ...که همون پسره ساشا آراد با اون یکی از دوتا دوستاش بازم ترس ب جونم افتاد دست پارمیس رو گرفتم با ترس نگاه کردم گفت:نترس من پیشتم ،فقط سر تکون دادم مدیر زبون باز کرد گفت:خب همتون خوب ب حرفای من گوش بدید از الان به بعد چهار تا معلم جدید دارید ایشون آقای ساشا حیدری از این به بعد معلم ریاضی شما هستن کوچک ترین بی احترامی بهش بشه ب صورت وحشتناکی اون شخص رو مجازات خواهیم کرد ایشون آقای آراد مرادی هستن از این به بعد معلم فلسفه شماعن و ایشون آقای پارسا اکبری از این به بعد معلم عربی تون هستن ،وقتی حرف مدیر تموم شد دونه دونه خودشونو معرفی کردن نوبت اون پسره ترسناک ک رسید زل زد ب چشم من از ترس نمیدونستم چیکار کنم مجبور شدم با کلی شک و تردید سرمو بزارم رو میز بعد از معرفیش رفتن بیرون تو کلاس همهمه شده بود یکی میگف وایی اون پارسا مال منه یکی میگف وای آرین مال منه نصف کلا میگفتن ساشا خیلی کراشه مخصوصا جدی بودنش وایی آیسان میگفت:اونا خیلی پولدارن لباسای شیک ی گاراژ ماشین دارن یه شرکت بزرگ دارن معلمی هم ک میکنن وییی مت ساشا رو تور میکنم وایسا و ببینننن، دوست آیسان همون عسل گفت:منم ساشا رو میخام مخ کنممممم ،اصن یه وضعی بود کلاس به پارمیس گفتم:از الان سر این چهار نفر قمار میکنن ،باهم خندیدیم بعد رفتیم حیاط گفت:ببرم برسونتم خونه؟ ،گفتم:نه ممنون خودم میرم ساعت چند میای دنبالم؟ ،گفت:ساعت ۷اماده باش گفتم:باشع خدافز بوس ،گفت:بوس بیا بوس کن لپمو برو ،با عشوه رفتم جلو گفتم:چشم مامانی بوس میتونم لوپتو ،بوس کردم خندید بعد یه دونه بیرون گرفتمش میخاست بخابونه دهنم بدوبدو فرار کردم بای بای کردیم تو راه بودم حوصلم سر رفت این همه وقته دارم را میرم عه......
از زبان ساشا:
از دفتر مدیر به اون دختر خیره بودم عشوه اومدنش برای دوستش غنچه کردن لبش خندیدنش شیطونیش چرا این دختر به چشم من انقدر عجیب میاد خیلی واسه خودمم عجیبه که چرا انقد از ترسیدناش لبخندش و اینجور چیزا خوشم میاد مخصوصا از ترسش .....
از زبون ستاره:
بلخره رسیدم خونه در رو که باز کردم دیدم تو خونه هیشکی نیس نفس راحتی کشیدم..
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت⁵
از زبون ستاره:
ویییی بلخره کلاس تموم شد ولی هنوز سر کلاس موندیدم والا گفتن میخان چند تا از معلمای جدید رو معرفی کنن با پارمیس میگفتیم میخندیدیم که یهو مدیر اومد همه ساکت شدن بعدش چهار نفر پشت سر هم وارد کلاس شدن دقیقن همونایی بودن ک ...که همون پسره ساشا آراد با اون یکی از دوتا دوستاش بازم ترس ب جونم افتاد دست پارمیس رو گرفتم با ترس نگاه کردم گفت:نترس من پیشتم ،فقط سر تکون دادم مدیر زبون باز کرد گفت:خب همتون خوب ب حرفای من گوش بدید از الان به بعد چهار تا معلم جدید دارید ایشون آقای ساشا حیدری از این به بعد معلم ریاضی شما هستن کوچک ترین بی احترامی بهش بشه ب صورت وحشتناکی اون شخص رو مجازات خواهیم کرد ایشون آقای آراد مرادی هستن از این به بعد معلم فلسفه شماعن و ایشون آقای پارسا اکبری از این به بعد معلم عربی تون هستن ،وقتی حرف مدیر تموم شد دونه دونه خودشونو معرفی کردن نوبت اون پسره ترسناک ک رسید زل زد ب چشم من از ترس نمیدونستم چیکار کنم مجبور شدم با کلی شک و تردید سرمو بزارم رو میز بعد از معرفیش رفتن بیرون تو کلاس همهمه شده بود یکی میگف وایی اون پارسا مال منه یکی میگف وای آرین مال منه نصف کلا میگفتن ساشا خیلی کراشه مخصوصا جدی بودنش وایی آیسان میگفت:اونا خیلی پولدارن لباسای شیک ی گاراژ ماشین دارن یه شرکت بزرگ دارن معلمی هم ک میکنن وییی مت ساشا رو تور میکنم وایسا و ببینننن، دوست آیسان همون عسل گفت:منم ساشا رو میخام مخ کنممممم ،اصن یه وضعی بود کلاس به پارمیس گفتم:از الان سر این چهار نفر قمار میکنن ،باهم خندیدیم بعد رفتیم حیاط گفت:ببرم برسونتم خونه؟ ،گفتم:نه ممنون خودم میرم ساعت چند میای دنبالم؟ ،گفت:ساعت ۷اماده باش گفتم:باشع خدافز بوس ،گفت:بوس بیا بوس کن لپمو برو ،با عشوه رفتم جلو گفتم:چشم مامانی بوس میتونم لوپتو ،بوس کردم خندید بعد یه دونه بیرون گرفتمش میخاست بخابونه دهنم بدوبدو فرار کردم بای بای کردیم تو راه بودم حوصلم سر رفت این همه وقته دارم را میرم عه......
از زبان ساشا:
از دفتر مدیر به اون دختر خیره بودم عشوه اومدنش برای دوستش غنچه کردن لبش خندیدنش شیطونیش چرا این دختر به چشم من انقدر عجیب میاد خیلی واسه خودمم عجیبه که چرا انقد از ترسیدناش لبخندش و اینجور چیزا خوشم میاد مخصوصا از ترسش .....
از زبون ستاره:
بلخره رسیدم خونه در رو که باز کردم دیدم تو خونه هیشکی نیس نفس راحتی کشیدم..
۹.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.