رمان جدیددددد🔥💥
رمان جدیددددد🔥💥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹⁰
گفت:یعنی چی انقدر ریلکس میگی اره نباید میزاشتی،بغض کردم گفتم:مقاومتم فایده نداشت،کبودی بدنمون نشون دادم ک اونم بغض کرد بغلم کرد گفت:آخ من ب فدای تو بشم خودم میشم همه کسو کارت،با گریه حرفاشو میزد اشکامو پاک کردم گفتم:گریه نکن باشه پاک کن،گفت:باشه،که بعد استاد اومد تو نگاه کردم دیدم استادمون ساشاست معلم ریاضی مون،بهم نگاه کرد فهمید باز گریه کردم اخم کرد و بعد به بچه ها سلام داد نشست دونه دونه اسم صدا کرد نوبت آیسان رسید ساشا گفت:خانوم آیسان پناهی ،آیسان با عشوه پاشد گفت:جانم آقای معلم میشه بدونم اسم کوچیکتون چیه،ساشا خیلی سرد جواب داد:فکر نکنم اینجور چیزا ب شما ربطی داشته باشه شما بگو آقای حیدری حالا هم بشین سر میزت ،نمیدونم چرا ولی از جواب استاد توشم اومد با لبخند نگاهش کردم چون حواسش نبود یهو دید ک مجبور شدم چشم بدزدم گفت:خانوم ستاره رحمانی ،گفتم:ب...بل...بله ،همه خندیدن بهم بخاطر اون لکنتی ک گرفته بودم ناراحت شدم سرمو انداخت پایین چشام پر شد ک استاد گفت:برای تموم کسایی ک خندیدن یه منفی میزارم برای نمره این ماهشون،همه اعتراض کردن ب غلط کردن افتادن سر بلند کردم گفتم؛ببخشید،ب ی سر تکون دادن اکتفا کرد کلاس تموم شد رامین اومد سمتم با لبخند گفت:ستاره بیا جزه هایی ک میخاستی ، نگاهش کردم گفتم:ممنون ،لبخند زد رفت وات بی شعور پسره گاو برگشتم چشمم ب ساشا خورد قرمز و عصبی داشت نگاه میکرد ترسناک تر از قبل بود ب پارمیس گفتم:من دارم میرم خدافز،بعد بدو بدو از کلاس در اومدم رفتم پایین دوباره اون ماشین رو دیدم پشت سوار شدم و کنارم ساشا رو دیدم ک عصبی گفت:مراد سریع برو خونه ،گفت:چشم قربان ،سریع راه افتاد آب دهنمو پر صدا و از ترس زیاد قورت دادم برگشتم سمت ساشا نگاهش کردم ک با ی پوزخند ک ی عالمه معنی داشت نگاهم کرد منظور نگاهش همچین بود ک بزار بریم خونه ب سراغت میرسم عوضی باز با ترس نشستم به رو ب روم نگاه کردم رسیدیم از ماشین پیاده شد اومد سمت در من در رو باز کرد مچ دستمو گرفت کشید از ماشین پیاده شدم همونجور منو میکشید ک یهو از دستش در رفتم بدو بدو رفتم تو اتاق در رو محکم بستم در میزد میگفت:عین بچه آدم در رو باز کن ی کار نکن بزنم بشکنه ،با گریه گفتم:نم...یخا...م ،داد زد:باز کن این کوفتی رو هی در میزد دیدم بعد چند ثانیه خبری نشد مطمعن شدم ک رفته رفتم حموم تو آب داغ خوابیدم حوله رو دورم پیچیدم....
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹⁰
گفت:یعنی چی انقدر ریلکس میگی اره نباید میزاشتی،بغض کردم گفتم:مقاومتم فایده نداشت،کبودی بدنمون نشون دادم ک اونم بغض کرد بغلم کرد گفت:آخ من ب فدای تو بشم خودم میشم همه کسو کارت،با گریه حرفاشو میزد اشکامو پاک کردم گفتم:گریه نکن باشه پاک کن،گفت:باشه،که بعد استاد اومد تو نگاه کردم دیدم استادمون ساشاست معلم ریاضی مون،بهم نگاه کرد فهمید باز گریه کردم اخم کرد و بعد به بچه ها سلام داد نشست دونه دونه اسم صدا کرد نوبت آیسان رسید ساشا گفت:خانوم آیسان پناهی ،آیسان با عشوه پاشد گفت:جانم آقای معلم میشه بدونم اسم کوچیکتون چیه،ساشا خیلی سرد جواب داد:فکر نکنم اینجور چیزا ب شما ربطی داشته باشه شما بگو آقای حیدری حالا هم بشین سر میزت ،نمیدونم چرا ولی از جواب استاد توشم اومد با لبخند نگاهش کردم چون حواسش نبود یهو دید ک مجبور شدم چشم بدزدم گفت:خانوم ستاره رحمانی ،گفتم:ب...بل...بله ،همه خندیدن بهم بخاطر اون لکنتی ک گرفته بودم ناراحت شدم سرمو انداخت پایین چشام پر شد ک استاد گفت:برای تموم کسایی ک خندیدن یه منفی میزارم برای نمره این ماهشون،همه اعتراض کردن ب غلط کردن افتادن سر بلند کردم گفتم؛ببخشید،ب ی سر تکون دادن اکتفا کرد کلاس تموم شد رامین اومد سمتم با لبخند گفت:ستاره بیا جزه هایی ک میخاستی ، نگاهش کردم گفتم:ممنون ،لبخند زد رفت وات بی شعور پسره گاو برگشتم چشمم ب ساشا خورد قرمز و عصبی داشت نگاه میکرد ترسناک تر از قبل بود ب پارمیس گفتم:من دارم میرم خدافز،بعد بدو بدو از کلاس در اومدم رفتم پایین دوباره اون ماشین رو دیدم پشت سوار شدم و کنارم ساشا رو دیدم ک عصبی گفت:مراد سریع برو خونه ،گفت:چشم قربان ،سریع راه افتاد آب دهنمو پر صدا و از ترس زیاد قورت دادم برگشتم سمت ساشا نگاهش کردم ک با ی پوزخند ک ی عالمه معنی داشت نگاهم کرد منظور نگاهش همچین بود ک بزار بریم خونه ب سراغت میرسم عوضی باز با ترس نشستم به رو ب روم نگاه کردم رسیدیم از ماشین پیاده شد اومد سمت در من در رو باز کرد مچ دستمو گرفت کشید از ماشین پیاده شدم همونجور منو میکشید ک یهو از دستش در رفتم بدو بدو رفتم تو اتاق در رو محکم بستم در میزد میگفت:عین بچه آدم در رو باز کن ی کار نکن بزنم بشکنه ،با گریه گفتم:نم...یخا...م ،داد زد:باز کن این کوفتی رو هی در میزد دیدم بعد چند ثانیه خبری نشد مطمعن شدم ک رفته رفتم حموم تو آب داغ خوابیدم حوله رو دورم پیچیدم....
۹.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.