فریبp28
فریبp28
1 ماه بعد
_اینا چین کوک
_برگه طلاق بیا طلاق بگیریم
_چی دیونه شدی یهوی دلت خواست طلاق بگیریم
_یهیویی نیست از چند ماه پیش دیگه احساساتمو نسبت بهت از دست دادم دیگه دوست ندارم
_چرا چیکار کردم که دیگه دوسم نداری چیکار کردم باهات بجز عشق ورزیدن بهت چیکار کردم ؟
_درسته هیچ کاری نکردی البته بجز اینکه فریبم دادی
_چی داری میگی
_ات من میدونم تو کی میدونم که تو شیون رو کشتی میدونم اسم واقیت ثاناست میدونم 25 سالته میدونم دو رگه نیستی میدونم پدرت پلیس نیست میدونم خانوادت تو تصادف نمردن همه چیزو میدونم
_خب که چی مگه تو نبودی که بهم گفتی در هدی دوسم داری که هرجور که هستم قبولم میکنی پس الان به چ حقی داری بهم میگی دوسم نداری(با داد)
_البته شاید چون یکی بهتر از منو پیدا کردی
_...ات
_فک کردی خبر ندارم که با یونایی و هر روز داری باهاش لاو میترکونی به خاطر اون منو ول میکنی من زنم ولی اون فقط ی زن غریبس
_ولی من دوسش دارم
_پس من چی(با عربده)منم ترو دوست دارم برام مهم نیست بهم خیانت کردی ول یلطفا ترکم نکن کوک خواهش میکنم
_من... _لطفا کوک التماست میکنم اخخخ
_چی شد خوبی _ک...وک اییییی
_ات داری خون ریزی میکنی _کوک بب...بچم
ات تو بغل کوک از هوش میره کوک ات رو میبره بیمارستان همه اعضا میان و میپرسن چی شده و کوک
نمیتونه حقیقت رو به بقیه بگه و کلمه اخر ات حتی نمیتونه باورد کنه
*متاسفم جونگ کوک شی ولی بچتون سقط شد
🐨چییی!!!!!
🐯ات باردار بود، !!! کوک
میلای:وای خدای من
🐱باورم نمیشه کوک چی شد که ات خونریزی کرد
🐹کوک ی چیزی بگوووو
🐿دکتر حال ات چطوره *ات شی حالش خوبه
🐥کوککککک چرا چیزی نمیگی
_همه تون خفه شیددددددد(عربدهههه)
کوک با عجله وارد اتاق شد و یقه ات رو گرفت
_چرا بهم نگفته بودی حامله ای
_کوک... ولم کن _چرا چرا چرااا چرا بهم نگفته بودی پس اضافه وزنت یا هوس چیزای عجیب میکردی به خاطر این بود که حامله ای و تو بهم نگفتی اینو
ات از جاش پا شد و کوک رو هل داد
_چه طور میتونستم بهت بگم حاملم وقتی حتی ی شبم تو خونه نبودی داشتی اون زنیکه یونارو به فاک میدادی
🐯🐱🐥🐨🐹🐿چیییییی!!!!!!
_تو قاتل بچمی کوک تو بچمو کشتی به خاطر درخواست طلاقت و اون حرفایی که بهم زدی تو باعث شدی بچم بمیره اوه به به یونا خانومم اینجاستات رفت جلو و از موهای یونا گرفت
_هرزه داهاتی چطور تونستی این همه مدت تو چشام نگاه کنی و پشتم با شوهرم به خوابی
کوک یونارو از دست ات گرفت
_باورم نمیشه حالا وقتشه کوک انتخواب کنی زنتو انتخواب میکنی که بچشو کشتی یا اون هرزرو
_منو مجبور نکن بین تو یونا یکیتونو انتخواب کنم
_چرا؟ چون اونو انتخواب میکنی؟
کوک مکثی کردو گفت
_اره... من یونارو انتخواب میکنم
1 ماه بعد
_اینا چین کوک
_برگه طلاق بیا طلاق بگیریم
_چی دیونه شدی یهوی دلت خواست طلاق بگیریم
_یهیویی نیست از چند ماه پیش دیگه احساساتمو نسبت بهت از دست دادم دیگه دوست ندارم
_چرا چیکار کردم که دیگه دوسم نداری چیکار کردم باهات بجز عشق ورزیدن بهت چیکار کردم ؟
_درسته هیچ کاری نکردی البته بجز اینکه فریبم دادی
_چی داری میگی
_ات من میدونم تو کی میدونم که تو شیون رو کشتی میدونم اسم واقیت ثاناست میدونم 25 سالته میدونم دو رگه نیستی میدونم پدرت پلیس نیست میدونم خانوادت تو تصادف نمردن همه چیزو میدونم
_خب که چی مگه تو نبودی که بهم گفتی در هدی دوسم داری که هرجور که هستم قبولم میکنی پس الان به چ حقی داری بهم میگی دوسم نداری(با داد)
_البته شاید چون یکی بهتر از منو پیدا کردی
_...ات
_فک کردی خبر ندارم که با یونایی و هر روز داری باهاش لاو میترکونی به خاطر اون منو ول میکنی من زنم ولی اون فقط ی زن غریبس
_ولی من دوسش دارم
_پس من چی(با عربده)منم ترو دوست دارم برام مهم نیست بهم خیانت کردی ول یلطفا ترکم نکن کوک خواهش میکنم
_من... _لطفا کوک التماست میکنم اخخخ
_چی شد خوبی _ک...وک اییییی
_ات داری خون ریزی میکنی _کوک بب...بچم
ات تو بغل کوک از هوش میره کوک ات رو میبره بیمارستان همه اعضا میان و میپرسن چی شده و کوک
نمیتونه حقیقت رو به بقیه بگه و کلمه اخر ات حتی نمیتونه باورد کنه
*متاسفم جونگ کوک شی ولی بچتون سقط شد
🐨چییی!!!!!
🐯ات باردار بود، !!! کوک
میلای:وای خدای من
🐱باورم نمیشه کوک چی شد که ات خونریزی کرد
🐹کوک ی چیزی بگوووو
🐿دکتر حال ات چطوره *ات شی حالش خوبه
🐥کوککککک چرا چیزی نمیگی
_همه تون خفه شیددددددد(عربدهههه)
کوک با عجله وارد اتاق شد و یقه ات رو گرفت
_چرا بهم نگفته بودی حامله ای
_کوک... ولم کن _چرا چرا چرااا چرا بهم نگفته بودی پس اضافه وزنت یا هوس چیزای عجیب میکردی به خاطر این بود که حامله ای و تو بهم نگفتی اینو
ات از جاش پا شد و کوک رو هل داد
_چه طور میتونستم بهت بگم حاملم وقتی حتی ی شبم تو خونه نبودی داشتی اون زنیکه یونارو به فاک میدادی
🐯🐱🐥🐨🐹🐿چیییییی!!!!!!
_تو قاتل بچمی کوک تو بچمو کشتی به خاطر درخواست طلاقت و اون حرفایی که بهم زدی تو باعث شدی بچم بمیره اوه به به یونا خانومم اینجاستات رفت جلو و از موهای یونا گرفت
_هرزه داهاتی چطور تونستی این همه مدت تو چشام نگاه کنی و پشتم با شوهرم به خوابی
کوک یونارو از دست ات گرفت
_باورم نمیشه حالا وقتشه کوک انتخواب کنی زنتو انتخواب میکنی که بچشو کشتی یا اون هرزرو
_منو مجبور نکن بین تو یونا یکیتونو انتخواب کنم
_چرا؟ چون اونو انتخواب میکنی؟
کوک مکثی کردو گفت
_اره... من یونارو انتخواب میکنم
۵.۶k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.