رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۲۶
عصبی نشست رو مبل که ماهور و شیدا اومدن پیشمون
شروین: چیشده صدای خندتون کل شهرو از خواب بیدار کرد
شیدا: چته؟ اخ جووون مزاحمت شدیم؟!
و بعد یه نگاه به من انداخت پوکر نگاش کردم نشستم کنار شروین
شروین: اره دیگه خودتون از سر شب غیب شین بعد واسه من تیکه م میندازی؟ چیشده حالا
+چیزی نشده مصاحبه اوکی شد ذوق اونو داره
_مبارکه خسته نباشید
شروین: چه خسته شدنی رفتن شام خوردن و بعدشم دور دور
شیدا قیافشو لوس کرد : یه شام کاری
بعد از اینکه دور و برو نگاه کرد رو کرد به ما : خب بشینید جشن بگیرم منتظر این بودم
یکم بعد با لیوان و مشروب برگشت : ترانه برو یکم خوراکی اینا بیار
پاشدم رفتم آشپزخونه چیزایی ک میخواست و برداشتم رفتم پیششون لیوانای مشروب و نیمه پر داد دستمون
_شیدا زیادی ک نیس هوم؟ من نمیتونم بخورم
شیدا: نه معمولیه چیزی نمیشه
لیوانو ازش گرفتم ، لیوان خودشو آورد جلو : خب بسلامتی امروز نیم نگاهی ب ماهور کرد : و البته جناب ولیهعد
ماهور خندید
همین ی ذره خوردنشم مزه دهنمو عوض کرد چقد تلخه اه
گذاشتمش رو میز و دو ساعتی عم با بگو بخند بچه ها گذشت آخرشم با گفتن شب بخیر بلند شدم برم بخوابم...
صبح زود بلند شدم میز صبحونه رو چیدم و بچه ها اومدن سر میز
شیدا: تتر قرار بود لباس عروسو ببینی
_ هوم ببین دیشب نبودی من دیدم یعنی اکثر طرحای اون خانومه رو دیدم یکیشونو خیلی خوشم اومد از قبل گفتم بهش اگه دوس داشته باشی همونو بگیری توعم
شیدا: خب ببینمش ، من بهش گفتم مثلا آماده کنه اون یکی طرحو بعد برگشته یه هفته مونده به عروسی میگه خیاطمون کارو نصفه ول کرده مشکل پیش اومده براش
شروین: مام ببینیمش
+ اره
_ نخیر
گوشیمو گرفتم سمت شیدا یکم نگاش کرد : اوکیه حالا از نزدیکم بعدا می بینیمش ولی بنظرم طرحش خیلی قشنگه
_ آره ، چیز بد که انتخاب نمیکنم
شیدا: خب بقیه کارا
شروین: منو ماهور مکان و دیدیم و برنامه ریزی و کاراشم با ماهور شمام ندونین تا همون موقع
_ اوهه اینارو
+ چیو ببینین اصا من هنوز کاری نکردم
_ باشه
شیدا: چرا من همش حس میکنم ی چیزی و یادمون رفته؟!
_ جوون چون استرس داری عزیزم
شیدا: نه واقعنی میگم
+ چی یادمون رفته مثلا؟! یه هفته وقت هست خب بازم ی نگاه ب لیست برنامه ها بندازین ما چیزیو یادمون نرفته هرچی هس قضیه خریداتونه
_ خریدا ک اوکیه ، لباس عروسم که مال من اوکیه شیدام نصفش تمومه تا اخر هفته حل میشه فک نکنم کاری مونده باشه الانم پاشید برید به کارو زندگیتون برسید ...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #شیک #بینظیر
عصبی نشست رو مبل که ماهور و شیدا اومدن پیشمون
شروین: چیشده صدای خندتون کل شهرو از خواب بیدار کرد
شیدا: چته؟ اخ جووون مزاحمت شدیم؟!
و بعد یه نگاه به من انداخت پوکر نگاش کردم نشستم کنار شروین
شروین: اره دیگه خودتون از سر شب غیب شین بعد واسه من تیکه م میندازی؟ چیشده حالا
+چیزی نشده مصاحبه اوکی شد ذوق اونو داره
_مبارکه خسته نباشید
شروین: چه خسته شدنی رفتن شام خوردن و بعدشم دور دور
شیدا قیافشو لوس کرد : یه شام کاری
بعد از اینکه دور و برو نگاه کرد رو کرد به ما : خب بشینید جشن بگیرم منتظر این بودم
یکم بعد با لیوان و مشروب برگشت : ترانه برو یکم خوراکی اینا بیار
پاشدم رفتم آشپزخونه چیزایی ک میخواست و برداشتم رفتم پیششون لیوانای مشروب و نیمه پر داد دستمون
_شیدا زیادی ک نیس هوم؟ من نمیتونم بخورم
شیدا: نه معمولیه چیزی نمیشه
لیوانو ازش گرفتم ، لیوان خودشو آورد جلو : خب بسلامتی امروز نیم نگاهی ب ماهور کرد : و البته جناب ولیهعد
ماهور خندید
همین ی ذره خوردنشم مزه دهنمو عوض کرد چقد تلخه اه
گذاشتمش رو میز و دو ساعتی عم با بگو بخند بچه ها گذشت آخرشم با گفتن شب بخیر بلند شدم برم بخوابم...
صبح زود بلند شدم میز صبحونه رو چیدم و بچه ها اومدن سر میز
شیدا: تتر قرار بود لباس عروسو ببینی
_ هوم ببین دیشب نبودی من دیدم یعنی اکثر طرحای اون خانومه رو دیدم یکیشونو خیلی خوشم اومد از قبل گفتم بهش اگه دوس داشته باشی همونو بگیری توعم
شیدا: خب ببینمش ، من بهش گفتم مثلا آماده کنه اون یکی طرحو بعد برگشته یه هفته مونده به عروسی میگه خیاطمون کارو نصفه ول کرده مشکل پیش اومده براش
شروین: مام ببینیمش
+ اره
_ نخیر
گوشیمو گرفتم سمت شیدا یکم نگاش کرد : اوکیه حالا از نزدیکم بعدا می بینیمش ولی بنظرم طرحش خیلی قشنگه
_ آره ، چیز بد که انتخاب نمیکنم
شیدا: خب بقیه کارا
شروین: منو ماهور مکان و دیدیم و برنامه ریزی و کاراشم با ماهور شمام ندونین تا همون موقع
_ اوهه اینارو
+ چیو ببینین اصا من هنوز کاری نکردم
_ باشه
شیدا: چرا من همش حس میکنم ی چیزی و یادمون رفته؟!
_ جوون چون استرس داری عزیزم
شیدا: نه واقعنی میگم
+ چی یادمون رفته مثلا؟! یه هفته وقت هست خب بازم ی نگاه ب لیست برنامه ها بندازین ما چیزیو یادمون نرفته هرچی هس قضیه خریداتونه
_ خریدا ک اوکیه ، لباس عروسم که مال من اوکیه شیدام نصفش تمومه تا اخر هفته حل میشه فک نکنم کاری مونده باشه الانم پاشید برید به کارو زندگیتون برسید ...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #شیک #بینظیر
۶۶.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.