ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ:
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ:
Part: 11
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
یعنی این همه سال من اذیتش کردم خدایا غلط کردم
چرا چرا
کاش میشد برمیگشتم قدیم همه چیزو درستش میکردم
یعنی زمانی که دیانا ۱۶ سالش بود و منم ۱۸
سن رشد سنی که من برای دیانا تلخش کردم
اون دیگه بهم اعتماد نداره که من خیلی دوسش دارم
آره تقصیر خودمه نمیاد اون کارو کنم
نباید عاشق مهگل بشم نباید نزدیک دیانا بشم
دیانا وارد اتاق شد
+ ببین نمیخوام زیاد طولش بدم بلیطت جور شد
- مگه ما روسیه نیستیم
+ توی یکی از روستاهای روسیه هستیم
- همه چیز رو درست میکنم
+ دیگه دیره ولش یک ساعت دیگه پروازت حرکت میکنه برو
دل کندن ازش سخت بود بعد از ۶ سال ببینیش
الانم بری
سرمو تکون دادم بادیگاردم منو برد
از اتاق بیرون تازه متوجه شدم چه قصر بزرگی داره
من این دخترو دست کم گرفتم
بادیگارد منو سوار ماشین کرد
حرکت کردیم سمت ناکجا آباد
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
به رفتن ارسلان نگاه کردم تازه متوجه نبودش شدم
رفتم پیش هستی
- هستی
+ جانم خانم
- ببین من میخوام برم یه سفر دخترونه اگه تو هم میخوای بیا
+ هرچی شما بگید
- اگه به گفتن منه میگم بیاد پس به شقایق میسپارم که مهگل نگهش داره
+ خانم ولی این دختره خیلی رو مخه
- ولش کن شقایق(با صدای بلند)
شقایق: بله خانم
- مواظب این مهگل باش من چند روز میرم سفر و برمیگردم وای به حالت اگه مهگل فرار کرده باشه یا اتفاقی افتاده باشه هر اتفاقی افتاد به من خبر میدی
شقایق: بله خانم
- حالم برو هستی
+بله خانم
- توی سفر حقی نداری من و خانم صدا کنی دیانا
+ چشم خانم فقط اجازه است که من برم چمدونمو جمع کنم
- آره صبر کن با همدیگه میریم
رفتم طبقه بالا رو تمام اتاقا رو قفل کردم حتی اتاق مهگل و پنجره مهگل
- اگه دستشویی داشت بگو تو همون خودش دستشویی کنه بفهمم بردیش دستشویی نابودت میکنم علیرضا
Part: 11
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
یعنی این همه سال من اذیتش کردم خدایا غلط کردم
چرا چرا
کاش میشد برمیگشتم قدیم همه چیزو درستش میکردم
یعنی زمانی که دیانا ۱۶ سالش بود و منم ۱۸
سن رشد سنی که من برای دیانا تلخش کردم
اون دیگه بهم اعتماد نداره که من خیلی دوسش دارم
آره تقصیر خودمه نمیاد اون کارو کنم
نباید عاشق مهگل بشم نباید نزدیک دیانا بشم
دیانا وارد اتاق شد
+ ببین نمیخوام زیاد طولش بدم بلیطت جور شد
- مگه ما روسیه نیستیم
+ توی یکی از روستاهای روسیه هستیم
- همه چیز رو درست میکنم
+ دیگه دیره ولش یک ساعت دیگه پروازت حرکت میکنه برو
دل کندن ازش سخت بود بعد از ۶ سال ببینیش
الانم بری
سرمو تکون دادم بادیگاردم منو برد
از اتاق بیرون تازه متوجه شدم چه قصر بزرگی داره
من این دخترو دست کم گرفتم
بادیگارد منو سوار ماشین کرد
حرکت کردیم سمت ناکجا آباد
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
به رفتن ارسلان نگاه کردم تازه متوجه نبودش شدم
رفتم پیش هستی
- هستی
+ جانم خانم
- ببین من میخوام برم یه سفر دخترونه اگه تو هم میخوای بیا
+ هرچی شما بگید
- اگه به گفتن منه میگم بیاد پس به شقایق میسپارم که مهگل نگهش داره
+ خانم ولی این دختره خیلی رو مخه
- ولش کن شقایق(با صدای بلند)
شقایق: بله خانم
- مواظب این مهگل باش من چند روز میرم سفر و برمیگردم وای به حالت اگه مهگل فرار کرده باشه یا اتفاقی افتاده باشه هر اتفاقی افتاد به من خبر میدی
شقایق: بله خانم
- حالم برو هستی
+بله خانم
- توی سفر حقی نداری من و خانم صدا کنی دیانا
+ چشم خانم فقط اجازه است که من برم چمدونمو جمع کنم
- آره صبر کن با همدیگه میریم
رفتم طبقه بالا رو تمام اتاقا رو قفل کردم حتی اتاق مهگل و پنجره مهگل
- اگه دستشویی داشت بگو تو همون خودش دستشویی کنه بفهمم بردیش دستشویی نابودت میکنم علیرضا
۵.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.